لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
نشاط اصفهانی

عمر بگذشت و نماندست جز ایامی چند

به که با یاد کسی صبح شود شامی چند

به حقیقت نبود در همه عالم جز عشق

زهد و رندی و غم و شادی از او نامی چند

زحمت بادیه حاجت نبود در ره دوست

خواجه برخیز و برون آی ز خود گامی چند

طبع خاکی بنه و چاک بر افلاک انداز

مرغ کز دام بر آید چه بود بامی چند

مرغ دل در طلب دانهٔ خالت مشغول

من چه باکم بود از سرزنش عامی چند

خم زلفت به بناگوش سرافکنده بماند

کز دل غم‌زده بودش به تو پیغامی چند

آتشی بر سر این کوی برافروخت نشاط

در نگیرد ولی از شعلهٔ او خامی چند

 
 
 
عبید زاکانی

ساقیا باز خرابیم بده جامی چند

پخته‌ای چند فرو ریز به ما خامی چند

صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق

ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند

باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد

[...]

حافظ

حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟

ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

به علی رغم عدو باز زدم جامی چند

توبه بشکستم و وارستم از این خامی چند

منم و رندی و خاصان سراپردهٔ عشق

فارغ از سرزنش عام کالانعامی چند

فرصت از دست مده زلف نگاری به کف آر

[...]

جامی

منم امروز حریف قدح آشامی چند

چهره رنگین چو گل از باده گل اندامی چند

بهر ساقیگری و مطربی و قوالی

کرده آرام دل خویش دلارامی چند

وادی قدس بود کوی مغان باد سرم

[...]

میلی

نیم بسمل شدم از غمزه خودکامی چند

در دل آرام ندارم ز دلارامی چند

عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است

ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند

با همه بی‌گنهی خوشدلم از بسمل خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه