گنجور

 
نشاط اصفهانی

عمر بگذشت و نماندست جز ایامی چند

به که با یاد کسی صبح شود شامی چند

به حقیقت نبود در همه عالم جز عشق

زهد و رندی و غم و شادی از او نامی چند

زحمت بادیه حاجت نبود در ره دوست

خواجه برخیز و برون آی ز خود گامی چند

طبع خاکی بنه و چاک بر افلاک انداز

مرغ کز دام بر آید چه بود بامی چند

مرغ دل در طلب دانهٔ خالت مشغول

من چه باکم بود از سرزنش عامی چند

خم زلفت به بناگوش سرافکنده بماند

کز دل غم‌زده بودش به تو پیغامی چند

آتشی بر سر این کوی برافروخت نشاط

در نگیرد ولی از شعلهٔ او خامی چند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode