عمر بگذشت و نماندست جز ایامی چند
به که با یاد کسی صبح شود شامی چند
به حقیقت نبود در همه عالم جز عشق
زهد و رندی و غم و شادی از او نامی چند
زحمت بادیه حاجت نبود در ره دوست
خواجه برخیز و برون آی ز خود گامی چند
طبع خاکی بنه و چاک بر افلاک انداز
مرغ کز دام بر آید چه بود بامی چند
مرغ دل در طلب دانهٔ خالت مشغول
من چه باکم بود از سرزنش عامی چند
خم زلفت به بناگوش سرافکنده بماند
کز دل غمزده بودش به تو پیغامی چند
آتشی بر سر این کوی برافروخت نشاط
در نگیرد ولی از شعلهٔ او خامی چند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بررسی گذر زمان و تأثیر عشق بر زندگی اشاره دارد. شاعر میگوید که عمر کوتاه است و بهتر است به یاد کسی خوش باشیم. او تأکید میکند که عشق، مهمترین احساس در زندگی است و زهد و شادی تنها نامهایی از این عشقاند. در ادامه بیان میکند که برای رسیدن به معشوق، نیازی به سختی و تلاش اضافی نیست و باید از خود فارغ شویم. همچنین، به پرواز مرغ دل که در جستجوی عاشقانههاست اشاره میکند، و به سرزنشهای دیگران بیتوجهی میکند. در نهایت، شاعر از شادی و شعله عشقی سخن میگوید که میتواند در دلها شعلهور باشد.
هوش مصنوعی: عمر ما گذشت و فقط چند روز باقی مانده است؛ بهتر است این روزها را به یاد کسی صبح و شام کنیم.
هوش مصنوعی: در تمام جهان تنها عشق وجود دارد و بس، و البته زهد (رهبانیت)، رندی (شادی و لذتجویی) و غم و شادی هم به نوعی از عشق نشأت میگیرند.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دوست، نیازی به زحمت زیاد نیست. ای صاحبدل، کمی از خودتون فاصله بگیرید و قدمی به جلو بردارید.
هوش مصنوعی: طبیعت زمینی خود را کنار بگذار و پرچم خود را به آسمان برافراز. پرندهای که از دام میگریزد، چه نیازی به سقف دارد؟
هوش مصنوعی: پرنده دل من در جستجوی دانهای است که تو برایش فراهم کردهای و من از انتقاد و سرزنش مردم عادی هیچ نگرانی ندارم.
هوش مصنوعی: دستهای زیبا و دلنشینت همچنان بر روی شانههایش باقی مانده است، زیرا دل او پر از غم بود و برای تو پیامهای زیادی داشت.
هوش مصنوعی: آتش بزرگی در این خیابان شعلهور شده است که هرچند شادیای به وجود نمیآورد، اما از گرمای آن، نادانی و ناپختگی چندی برمیخیزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساقیا باز خرابیم بده جامی چند
پختهای چند فرو ریز به ما خامی چند
صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق
ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند
باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد
[...]
حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند
چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
[...]
به علی رغم عدو باز زدم جامی چند
توبه بشکستم و وارستم از این خامی چند
منم و رندی و خاصان سراپردهٔ عشق
فارغ از سرزنش عام کالانعامی چند
فرصت از دست مده زلف نگاری به کف آر
[...]
منم امروز حریف قدح آشامی چند
چهره رنگین چو گل از باده گل اندامی چند
بهر ساقیگری و مطربی و قوالی
کرده آرام دل خویش دلارامی چند
وادی قدس بود کوی مغان باد سرم
[...]
نیم بسمل شدم از غمزه خودکامی چند
در دل آرام ندارم ز دلارامی چند
عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است
ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند
با همه بیگنهی خوشدلم از بسمل خویش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.