گنجور

 
نشاط اصفهانی

شادمان غمزده و غمزدگان دلشادند

غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند

این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است

یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند

گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم

خنک آنان که ازین شادی و غم آزادند

این من غمزده ام کز قبل روضه ی توس

دری از عرصه ی محشر برخم بگشادند

کرده های من سرگشته بالواح هوس

نقش بستند و به پیش نظرم بنهادند

سر بسر خواندم و دیدم بسیهکاری خویش

سیه آن دم که باین بخت سیاهم زادند

چاک کردند زبان، خاک فشاندند بچشم

لیک پنهان نظری جانب دل بگشادند

کام دل جستم و کردند براتیم دلی

سوی درگاه شهم باز حوالت دادند

اینک این فرق من و خاک در شاه نشاط

مخزن مارو گل و خار قرین افتادند

 
 
 
مولانا

ای دریغا که حریفان همه سر بنهادند

باده عشق عمل کرد و همه افتادند

همه را از تبش عشق قبا تنگ آمد

کله از سر بنهادند و کمر بگشادند

این همه عربده و تندی و ناسازی چیست

[...]

حکیم نزاری

از مبادی که مرا سر به جهان در دادند

هیچ شک نیست که بی فایده نفرستادند

جام و جان هر دو ز یک میکده همره کردند

عشق و می هر دو به من ز اول فطرت دادند

دولت راه روانی که رسیدند به عشق

[...]

ناصر بخارایی

دوش رندان خرابات ندا در دادند

که حریفان صبوحی سر خُم بگشادند

باده آن‌ها که ننوشند حقیقت بادند

عاشقانی که چو ناصر ز جهان آزادند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه