گنجور

 
نشاط اصفهانی

شادمان غمزده و غمزدگان دلشادند

غم و شادی جهان بین که چه بی بنیادند

این جهان خود صوری مؤتلف از ابعاد است

یا طبایع که همی مجتمع از اضدادند

گر بپایند چه شادی و نپایند چه غم

خنک آنان که ازین شادی و غم آزادند

این من غمزده ام کز قبل روضه ی توس

دری از عرصه ی محشر برخم بگشادند

کرده های من سرگشته بالواح هوس

نقش بستند و به پیش نظرم بنهادند

سر بسر خواندم و دیدم بسیهکاری خویش

سیه آن دم که باین بخت سیاهم زادند

چاک کردند زبان، خاک فشاندند بچشم

لیک پنهان نظری جانب دل بگشادند

کام دل جستم و کردند براتیم دلی

سوی درگاه شهم باز حوالت دادند

اینک این فرق من و خاک در شاه نشاط

مخزن مارو گل و خار قرین افتادند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode