گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

نه سؤالی نه جوابی نه رسولی نه پیامی

چه صفائی چه وفائی چه علیکی چه سلامی

هر که را قبله و محراب نه آن طلعت و ابرو

چه رکوعی چه سجودی چه قعودی چه قیامی

گر نه راه تو به پای خم و سر بر کف ساقی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۶ - به میرزا اسمعیل هنر به سمنان نگاشته

 

آن کشد پیراهن این، این درد شلوار آن

مرزکیهان شهر سگ سار است گوئی نیست هست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۳۰ - به یکی از دوستان نزدیک نوشته

 

هرکسی را هوسی در سروکاری در پیش

من بیچاره گرفتار هوای دل خویش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۳۵ - به یکی از دوستان نگاشته

 

قدحی دارم بر کف به خدا تا تونیائی

همه تا روز قیامت نه بریزم نه بنوشم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۳ - از قول علی اکبر خان دامغانی به نامزد نگاشته

 

فرد: طوطیان دیدم و خوشتر ز حدیثت نشنیدم

شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۸

 

ذوق فتراک ترا گشته فراهم سر چندی

ای سرم خاک گذار تو برانگیز سمندی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۱

 

به نگاهی چه جوان از ره و چو پیر ببردی

دل پیران و جوانان به دو نخجیر ببردی

تویی آن نسخه جامع که دل صوفی و زاهد

به محبت بر بودی و به تزویر ببردی

من ز جور تو برم داد به دیوان عدالت

[...]

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ما که بردیم بسر مرحله مهر و وفا را

از چه ای عشق رعایت نکنی خدمت ما را

هر که سودای تو دارد سر خود گو نبخارد

سپر از دیده کنند اهل وفا تیر جفا را

ای گروهی که ندارید بدل درد محبت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

سر این سوختن ایشمع اگر نیست عیانت

زآه پروانه بود کاتشی افتاده بجانت

تا بکی سرکشی از ناز و نپرسی زاسیران

از غم فاخته آزاد بود سرو روانت

معنی نقطه موهوم شود حل بحکیمان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

اگر آنزلف و بناگوش بود و آن قد و قامت

دل و دین صبر و خرد را بنه ورو بسلامت

گل درد پرده خود چون نگرد آن رخ زیبا

سر از باغ رود بیند اگر آن قد و قامت

یک کنایه نبود بیش از آن قامت موزون

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

ای خوش آن شب که شود روز ، ز در یار درآید

باب اندوه ببندد در شادی بگشاید

گر پری مادر و غلمان بهشتی پدرت نه

آدمیزاده کجا حور پری چهره بزاید

مطرب از نغمه دل مومن و کافر بفریبی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

پیر میخانه پی دعوت مستان چو درآید

حق کند عفو گناهان در رحمت بگشاید

پرده برجا نگذارد همه افلاک بسوزد

آه مستی سحر از سینه سوزان چو برآید

ساقیا ما همه عطشان و تو خود خضر زمانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

 

عهد کردم که بجز حرف غم عشق نگویم

یا رهی جز طلبت با قدم صدق نپویم

هر چه جز نقش تو زآئینه خاطر بزدایم

هر چه جز یاد تو از لوح دل و دیده بشویم

باده بر پاک دلان صلا خسرو دوران

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

عشق خضر است و من گمشده اندر ظلماتم

نیست گر آب حیاتی بده ای خضر نجاتم

شوم ار خاک در میکده او روزی

منت از خضر چرا باشد و از آب حیاتم

حالتی بس عجبم دست دهد در شب هجران

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵

 

بر سمن تا خطی از غالیه تحریر نکردی

آیت حسن و صباحت همه تفسیر نکردی

کور شد ای مه کنعان زغمت دیده یعقوب

رحمی ای تازه جوان بر پدر پیر نکردی

قاصدا نام مرا بردی و غمگین شده یارم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۸

 

ای که از وهم مبرایی و بیرون ز صفاتی

همه فرعند و تو اصلی همه وصفند و تو ذاتی

همه را رنگ و نشان است و تو بی‌رنگ و نشانی

هرچه دارد جهتی لیک تو بیرون ز جهاتی

رهروان گمشده در راه و تو آن کعبه‌نهانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۸

 

حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری

ای صبا خاک در یار بیاری تو ز یاری

تا کی آن لعل شکربار به کام دل اغیار

نمکم چند به داغ دل خسته بگذاری

تشنه بادیه را حالت سیرآب چه داند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۰

 

ای که سر تا قدم آمیخته از مهر وفائی

با همه مهر و وفا عهد بتا از چه نپائی

گر سر از دوست بری یا که به دشمن بدهی سر

تو نه آنی که توان گفت به تو چون و چرائی

همچو جان در تنی و لیک نیائی به نظرها

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۵

 

مه جبینان جهان خاک و تو خود افلاکی

دو جهان زهر بکام من و تو تریاکی

ناز اگر هست چمن تو چمن آرا بمثل

حسن اگر هست فلک تو فلک الافلاکی

نشئه خیزد زمی و می زعنب آن از تاک

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۶

 

مگر ای عشق سر پرسش عشاق نداری

یا که داری و نظر بر من مشتاق نداری

ای که زآهنگ مخالف روی از راه به مجلس

راستی آگهی از نغمه عشاق نداری

نه گمانم که شبی روز شود در همه عمر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۸
sunny dark_mode