گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

پیر میخانه پی دعوت مستان چو درآید

حق کند عفو گناهان در رحمت بگشاید

پرده برجا نگذارد همه افلاک بسوزد

آه مستی سحر از سینه سوزان چو برآید

ساقیا ما همه عطشان و تو خود خضر زمانی

تو مسیحی و همه خلق چنین مرده نشاید

این چه جلاد که کس از دم تیغش نگریزد

وین چه صیاد که وحشی بکمندش بگراید