گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای خوش آن شب که شود روز ، ز در یار درآید

باب اندوه ببندد در شادی بگشاید

گر پری مادر و غلمان بهشتی پدرت نه

آدمیزاده کجا حور پری چهره بزاید

مطرب از نغمه دل مومن و کافر بفریبی

ساقی این می که تو داری دو جهان غم بزداید

حسرت از وسمه خورم گرچه به ابروی تو پیوست

رشک از سرمه برم گرچه به مژگان تو ساید

بگشا لعل و بگو مسئله جزء به یونان

تا فلاطون ز تعجب سرانگشت بخاید

نه گریزان ز جهنم نه طلبکار بهشتم

گر لقای تو دهد دست مرا این دو نباید

هندوی کوی تو بودم به تو گر سجده نمودم

سست عهد است که بر آتش عشق تو نپاید

گر به شمشیر کس آزرده شود از تو به عالم

شاید آزردن آفاق به عشاق نشاید

چشم حربا به جز از پرتو خورشید نبیند

کلک آشفته به جز وصف جمالت نسراید

سر چو گو در سم یکران علی نِه به ارادت

که چو گو نُه فلک اندر خم چوگان برباید

شد مگر داغ غلامی تو از چهره نمایان

که به هر شهر کس ار دید به خلقم بنماید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اثیر اخسیکتی

چه بود ماه که با روی تو از کوه بر آید

چه زند سرو که با قد تو بالا بنماید

هر کجا بوی تو آمد ز صبا گرد نخیزد

هر کجا روی تو آمد ز سحر صبح نیاید

غمت آورد بدر صبر خرد گفت که حقا

[...]

سعدی

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

[...]

کمال خجندی

روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید

خوبتر باشد از آن ماه که در آب نماید

گری را طرفه نباشد که ربایند خلایق

طرفه آن گوی زنخدان که دل خلق رباید

در به زنجیر ببندد همه وقت و عجب است این

[...]

نظام قاری

صبر بسیار بباید پدر پیر و حلاجش

تا دگر مادر کتو چوتو فرزند بزاید

یغمای جندقی

آنکه در پرده دل خلق جهانی بر باید

چه قیامت شود آن لحظه که از پرده بر آید

بر فلک آن نه هلال است که انگشت تماشا

مه برآورده که ابروی تو بر خلق نماید

گر چنین طره پریشان گذری جانب بستان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه