گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اگر آنزلف و بناگوش بود و آن قد و قامت

دل و دین صبر و خرد را بنه ورو بسلامت

گل درد پرده خود چون نگرد آن رخ زیبا

سر از باغ رود بیند اگر آن قد و قامت

یک کنایه نبود بیش از آن قامت موزون

اینکه واعظ سخنی گفت زآشوب قیامت

عاشق صادق و اندیشه از شنعت حاشا

که بود سینه عاشق هدف تیر ملامت

شایدت دعوی اعجاز که روح الله و موسی

عاریت از لب و دست تو نمودند کرامت

خونم آن چشم سیه ریخت ولی پادشه عشق

بر لب لعل تو بنوشت مرا خط غرامت

برد آشفته کجا کوه صفت سیل زجایش

هر که افکنده در این کوی چو من رحل اقامت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

به خدا کت نگذارم که روی راه سلامت

که سر و پا و سلامت نبود روز قیامت

حشم عشق درآمد ربض شهر برآمد

هله ای یار قلندر بشنو طبل ملامت

دل و جان فانی لا کن تن خود همچو قبا کن

[...]

حسین خوارزمی

منم و شورش و غوغا ز غمت تا بقیامت

چو سلام تو شنیدم چه برم راه سلامت

دل من مست بقا کن ز تجلیت فنا کن

چو دلم می نشکیبد چو کلیمی بکلامت

چو غمت برد قرارم خبر از طعنه ندارم

[...]

یغمای جندقی

حسرت یثرب و هجر حرم و غصب امامت

محشر قتلگه و آن همه غوغا و غرامت

رنج کوفه غم شام آن دگر آشوب و قیامت

عشق و درویشی و انگشت نمائی و ملامت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه