عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۷
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۹
بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی
صنما بلی ولیکن تو نشان بده کجایی
چو رها کنی بهانه بدهی نشان خانه
به سر و دو دیده آیم که تو کان کیمیایی
و اگر به حیله کوشی دغل و دغا فروشی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی
به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی
بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی
بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۳
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی
دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی
تو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویی
نه مکان تو را نه سویی و همه به سوی مایی
به تو دل چگونه پوید نظرم چگونه جوید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۴
برسید لک لک جان که بهار شد کجایی
بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی
رخ یوسفان ببینی که ز چاه سر برآرد
همه گلرخان ببینی که کنند خودنمایی
ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۶
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی
تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو
به کف آورند زاغان همه خلعت همایی
کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷
نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمیگشایی
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸
دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی
بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟
بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را
بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی
بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳۸
رخ خویش اگر نمائی دل عالمی ربائی
دو جهان بهم برآید ز نقاب اگر برآئی
ز مشارق هویت چو بتابد آفتابت
ز ظلال اثر نماند ز کمال روشنائی
هله ای شه مجرد بنمای طلعت خود
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹
به رهت ز رشک میرم، چو به غیر همره آیی
نه تهور تغافل، نه مجال آشنایی
متحیرم که: پیشت چه مجال بود دوشم؟
که نه شکر وصل کردم، نه شکایت جدایی
مه من، هنوز طفلی، به جفا مباش مایل
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵
تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی
که کنند صلح با هم شب ما و روشنائی
دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان
که شود ز دستباری کف شانه ها حنائی
برهش قدم ز سر کن، بفکن کلاه نخوت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۴
ز تو کی توان جدایی چو تو هست و بودِ مایی
تو چو هست و بودِ مایی ز تو کی توان جدایی
دل خلق میربایی به کرشمههای پنهان
به کرشمههای پنهان دل خلق میربایی
مهِ روی اگر نمایی ز جهان اثر نماند
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۷
چه شود اگر درآیی به طریق آشنایی
ز طریق آشنایی چه شود اگر درآیی
بر بیکسی بیایی دل خستهای بجویی
دل خستهای بجویی بر بیکسی بیایی
نروی ره جدایی سپری طریق الفت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۹
مه من علم به عالم شده ای به دلربایی
همه دم چو سرمه دارم ز تو چشم آشنایی
به فسون غیر گردی ز من ای پسر جدایی
پس ازین بهر سر ره من و عرض بینوایی
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۱
به نمو سری ندارد گل باغ کبریایی
ندمیدهای به رنگی که بگویمت کجایی
پی جستجوی عنقا به کجا توان رساندن
نه سراغ فهم روشن نه چراغ آشنایی
ره دشت عشق و آنگه من گشته گم درین ره
[...]
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی
ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی
نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی
خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۵۸
نه ز آسمان توجه نه زاختر اعتنائی
نه ز دوستان حمیت نه ز دشمنان حیائی
من بی امیر و لشکر کیم اندرین معسکر
حشم بلا ز پیشی سپه غم از قفائی
به جز از خدنگ پران به جز از وعید کشتن
[...]