نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمیگشایی
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
ز دو چشمِ بیقرارم بنرفت روشنایی
به چه خود نگاه دارم که نباشد اختیارم
که تو آدمی به یک بار ز خود نمیربایی
وگرت ندیده بودم به صفت شنیده بودم
که دلِ من از تو میداد نشانِ آشنایی
به خرابه ی فقیران نفسی درآی روزی
بنشین حکایتی کن که حیات میفزایی
به خلافِ دوستانی و به زعمِ دشمنانی
که به حُسن بینظیری و به عهد بیوفایی
تو خود از نزاری خود که ترا رسد نپرسی
نه مکن که عیب باشد که به دوستان نشایی
کم از آن که آشنایی به سلامِ ما فرستی
اگرت مجال آن نیست که خویشتن بیایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از غم و ناکامی عشق سخن میگوید. شاعر نگران است که کسی که وعده وصال داده هنوز نیامده و او را فراموش کرده است. در شعر، شاعر از ناکامی در ارتباط و بیخبری معشوق شکایت میکند و به احساس تنهایی و بیپناهی خود اشاره میکند. او امیدوار است که روزی معشوق به ملاقاتش بیاید و در این تنهایی داستانی از زندگی و عشق تعریف کند. شاعر همچنین از اینکه دوستانش به او اهمیت نمیدهند و دشمنانش او را نمیشناسند، گلایه دارد. در نهایت، از معشوق میخواهد که حتی اگر نمیتواند بیاید، حداقل سلامی به او بفرستد.
هوش مصنوعی: تو قرار نگذاشتی که شبی را در تنهایی بگذرانیم، اما زمانی طولانی گذشت و تو هنوز نیامدی، پس کجایی؟
هوش مصنوعی: تو وعده دادهای که به من میرسی، اما با دلی که به امید تو بستهام، هنوز در را به روی من نمیگشایی.
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی چهرهات، از نگاه کردن به تو دست نکشیدهام و این کار باعث شده که نور و روشنی چشمانم کم رنگ شود.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این فکر میکند که چرا به خودم نگاه کنم و به خودم تکیه کنم، درحالیکه اختیار و ارادهام دست خودم نیست. او بر این باور است که وجود تو (عزیزش) به قدری مهم و تاثیرگذار است که هیچ فرصتی برای دل بریدن و جدا شدن از او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر تو را نمیدیدم، اما با توصیفهایت شنیده بودم که دل من نشانی از آشنایی با تو دارد.
هوش مصنوعی: به خرابههای کسانی که در فقر به سر میبرند، یک روز سری بزن و نشستی بگذار. داستانی بگوی که زندگی را برای آنها روشنی ببخشد و امیدی در دلشان ایجاد کند.
هوش مصنوعی: بر خلاف دوستانی که فکر میکنند، و دشمنانی که به زیبایی فوقالعاده و بیوفایی در عهد اشاره دارند.
هوش مصنوعی: تو خود دربارهی حال و وضعیتت نمیپرسی، پس بهتر است که از عیبها و نقاط ضعف خود برای دوستانت سخن نگویی.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی خودت را به دیدار ما برسانی، حداقل با سلامی به ما خبری بده تا نشان دهی که به یاد ما هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
[...]
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
[...]
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
[...]
دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی
بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟
بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را
بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی
بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت
[...]
رخ خویش اگر نمائی دل عالمی ربائی
دو جهان بهم برآید ز نقاب اگر برآئی
ز مشارق هویت چو بتابد آفتابت
ز ظلال اثر نماند ز کمال روشنائی
هله ای شه مجرد بنمای طلعت خود
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.