گنجور

 
حسین خوارزمی

رخ خویش اگر نمائی دل عالمی ربائی

دو جهان بهم برآید ز نقاب اگر برآئی

ز مشارق هویت چو بتابد آفتابت

ز ظلال اثر نماند ز کمال روشنائی

هله ای شه مجرد بنمای طلعت خود

نه توئی بهل نه اوئی نه منی بمان نه مائی

غم خویش با که گویم بکدام راه پویم

خبر تو از که جویم تو که در صفت نیائی

بجمال لایزالت بکمال بیزوالت

بگداز هستی ما که نماند این جدائی

دل و دین چو میربائی ز پس هزار پرده

چه قیامتی که باشد چو نقاب برگشائی

چو بنزد تست روشن که بحسن بی نظیری

عجب ار جمال خود را بکسی دگر نمائی

چو خلیل عشق اوئی مگریز ز آتش دل

که گل و سمن بروید چو بآتش اندرآئی

تو سبوی پر ز آبی بکنار بحر وحدت

اگرت سبو شکسته تو شکسته دل چرائی

ز لباس هستی خود چو حسین شو مجرد

پس از آن درآ بدریا که تو مرد آشنائی

 
 
 
عراقی

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی

که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی

پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی

که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی

قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی

برسد وصال دولت بکند خدا خدایی

ز کرم مزید آید دو هزار عید آید

دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی

شکر وفا بکاری سر روح را بخاری

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی

چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

[...]

حکیم نزاری

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی

بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی

به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را

به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی

به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم

[...]

قاسم انوار

دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی

بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟

بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را

بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی

بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه