تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی
که کنند صلح با هم شب ما و روشنائی
دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان
که شود ز دستباری کف شانه ها حنائی
برهش قدم ز سر کن، بفکن کلاه نخوت
که بکام خویش سالک رسد از برهنه پائی
ز طلب همان چو حرمان کندت شکسته خاطر
که شکستگی گدا را بود آلت گدائی
پر تیر چون ندارم که ز مردمان گریزم
چو هدف نهاده ام تن بزبان آشنائی
بشکنجه حوادث درم کف بخیلم
بکدام آشنائی بزنم در رهائی
ز پی قبول عامه به ریا بکوش زاهد
چه روی بشهر کوران بامید خودنمائی
خم زلف یار دارد سبق قناعت ما
که شکست تا که باشد نخوریم مومیائی
سر دیگ همت خود، فلک آنزمان گشاید
که گدا بکاسه دستش نرسد ز بینوائی
تو که صد وسیله جوئی که کسی بدامت آید
ز کلیم بی بهانه ز چه می کنی جدائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
[...]
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
[...]
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
[...]
نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمیگشایی
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
[...]
دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی
بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟
بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را
بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی
بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.