گنجور

 
هلالی جغتایی

به رهت ز رشک میرم، چو به غیر همره آیی

نه تهور تغافل، نه مجال آشنایی

متحیرم که: پیشت چه مجال بود دوشم؟

که نه شکر وصل کردم، نه شکایت جدایی

مه من، هنوز طفلی، به جفا مباش مایل

که طبیعت تو عادت نکند به بی‌وفایی

طلب وصال کردم ز نظر فگند یارم

چه کنم؟ که خوار گشتم ز مذلت گدایی