زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی
ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی
نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی
خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس
که به کوچهٔ تو گاهی بودم ره گدایی
همه جا به بیوفایی مثلند خوب رویان
تو میان خوبرویان مثلی به بیوفایی
تو درون پرده خلقی به تو مبتلا ندانم
به چه حیله میبری دل تو که رخ نمینمایی
شد از آشناییش جان ز تن و کنون که بینم
دل آشنا ندارد خبری ز آشنایی
گرهی اگر چه هرگز نگشودهام طمع بین
که ز زلف یار دارم هوس گرهگشایی
همه آرزوی هاتف تویی از دو عالم و بس
همه کام او برآید اگر از درش درآیی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی زیبایی و جذابیت الهی معشوق است. شاعر از عشق عمیق خود به معشوق سخن میگوید و میگوید که زیبایی و مقام او همواره در دل او وجود دارد. شاعر احساس میکند که آشنایی با این معشوق، او را از دنیای مادی جدا کرده و دلش به او وابسته شده است. او همچنین به فراق و جدایی اشاره میکند و از غمانگیزی آن میگوید. در نهایت، شاعر آرزوی دیدار معشوق را دارد و میگوید که تمام خواستههایش با دیدن او برآورده خواهد شد. شاعر به وضوح عشق و اشتیاق خود را برای دیدن معشوق بیان میکند و در عین حال به سختیهای عشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از چهرهی تو نشانههای خدایی نمایان است و زیباییات به وضوح نشان از عظمت و بزرگی خداوند دارد.
هوش مصنوعی: در روزی که با تو آشنا شدم، به سادگی نمیتوانستم دل خود را به تو بسپارم؛ زیرا اگر در آن روز از جدایی شب آگاه بودم، قطعاً احساساتی متفاوت داشتم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، حضور من در محفل تو به اندازهای ارزشمند است که یادآوری کنم تنها بخشی از زندگیام در کوچههای تو بوده است. من همین که گاهی در کنار تو و در فضای تو بودهام، برایم کافی است.
هوش مصنوعی: زیبایان همه جا به بیوفایی شهرت دارند، اما در میان زیبا رویان، تو هم به همین صفت شناخته میشوی.
هوش مصنوعی: تو در میان مردم قرار داری، اما من نمیدانم به چه ترفندی دل تو را میربایی که خود را نشان نمیدهی.
هوش مصنوعی: از آشناییاش جان من از بدن جدا شد و اکنون که او را میبینم، دل من دیگر هیچ خبری از آن آشنایی ندارد.
هوش مصنوعی: اگرچه هرگز نتوانستهام گرهای را باز کنم، اما به عشق و زیبایی یار امیدوارم که بتوانم در دل خود آرزوی گشایش گرهای را داشته باشم.
هوش مصنوعی: تمام آرزوها و خواستهها از دو جهان به خاطر توست و بس. هرچه که آرزو دارد برآورده میشود اگر تو به درون او بیایی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
[...]
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
[...]
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
[...]
نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمیگشایی
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
[...]
دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی
بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟
بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را
بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی
بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.