گنجور

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۱ - قصهٔ درویشی کی از آن خانه هرچه می‌خواست می‌گفت نیست

 

سایلی آمد به سوی خانه‌ای

خشک نانه خواست یا تر نانه‌ای

گفت صاحب‌خانه « نان اینجا کجاست ؟

خیره‌ای ؟ کی این دکان نانباست ؟»

گفت « باری اندکی پیهم بیاب »

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۲ - رجوع به داستان آن کمپیر

 

چون عروسی خواست رفتن آن خریف

موی ابرو پاک کرد آن مستخیف

پیش رو آیینه بگرفت آن عجوز

تا بیاراید رخ و رخسار و پوز

چند گلگونه بمالید از بطر

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۳ - حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید

 

آن یکی رنجور شد سوی طبیب

گفت نبضم را فرو بین ای لبیب

که ز نبض آگه شوی بر حال دل

که رگ دستست با دل متصل

چونک دل غیبست خواهی زو مثال

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور

 

باز گرد و قصهٔ رنجور گو

با طبیب آگه ستارخو

نبض او بگرفت و واقف شد ز حال

که امید صحت او بد محال

گفت هر چت دل بخواهد آن بکن

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو

 

رحمة الله علیه گفته است

ذکر شه محمود غازی سفته است

کز غزای هند پیش آن همام

در غنیمت اوفتادش یک غلام

پس خلیفه‌ش کرد و بر تختش نشاند

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۶ - لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت

 

راست گفتست آن سپهدار بشر

که هر آنک کرد از دنیا گذر

نیستش درد و دریغ و غبن موت

بلک هستش صد دریغ از بهر فوت

که چرا قبله نکردم مرگ را

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۷ - بار دیگر رجوع کردن به قصهٔ صوفی و قاضی

 

گفت صوفی در قصاص یک قفا

سر نشاید باد دادن از عمی

خرقهٔ تسلیم اندر گردنم

بر من آسان کرد سیلی خوردنم

دید صوفی خصم خود را سخت زار

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۸ - طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش کردن صوفی قاضی را

 

گشت قاضی طیره صوفی گفت هی

حکم تو عدلست لاشک نیست غی

آنچ نپسندی به خود ای شیخ دین

چون پسندی بر برادر ای امین

این ندانی که می من چه کنی

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۹ - جواب دادن قاضی صوفی را

 

گفت قاضی واجب آیدمان رضا

هر قفا و هر جفا کارد قضا

خوش‌دلم در باطن از حکم زبر

گرچه شد رویم ترش کالحق مر

این دلم باغست و چشمم ابروش

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۰ - سؤال کردن آن صوفی قاضی را

 

گفت صوفی چون ز یک کانست زر

این چرا نفعست و آن دیگر ضرر

چونک جمله از یکی دست آمدست

این چرا هوشیار و آن مست آمدست

چون ز یک دریاست این جوها روان

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۱ - جواب گفتن آن قاضی صوفی را

 

گفت قاضی صوفیا خیره مشو

یک مثالی در بیان این شنو

هم‌چنانک بی‌قراری عاشقان

حاصل آمد از قرار دلستان

او چو که در ناز ثابت آمده

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۲ - باز سؤال کردن صوفی از آن قاضی

 

گفت صوفی که چه بودی کین جهان

ابروی رحمت گشادی جاودان

هر دمی شوری نیاوردی به پیش

بر نیاوردی ز تلوینهاش نیش

شب ندزدیدی چراغ روز را

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۳ - جواب قاضی سؤال صوفی را و قصهٔ ترک و درزی را مثل آوردن

 

گفت قاضی بس تهی‌رو صوفیی

خالی از فطنت چو کاف کوفیی

تو بنشنیدی که آن پر قند لب

غدر خیاطان همی‌گفتی به شب

خلق را در دزدی آن طایفه

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۴ - قال النبی علیه السلام ان الله تعالی یلقن الحکمة علی لسان الواعظین بقدر همم المستمعین

 

جذب سمعست ار کسی را خوش لبیست

گرمی و جد معلم از صبیست

چنگیی را کو نوازد بیست و چار

چون نیابد گوش گردد چنگ بار

نه حراره یادش آید نه غزل

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۵ - دعوی کردن ترک و گرو بستن او کی درزی از من چیزی نتواند بردن

 

گفت خیاطیست نامش پور شش

اندرین چستی و دزدی خلق‌کش

گفت من ضامن که با صد اضطراب

او نیارد برد پیشم رشته‌تاب

پس بگفتندش که از تو چست‌تر

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۶ - مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی

 

ترک خندیدن گرفت از داستان

چشم تنگش گشت بسته آن زمان

پاره‌ای دزدید و کردش زیر ران

از جز حق از همه احیا نهان

حق همی‌دید آن ولی ستارخوست

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۷ - گفتن درزی ترک را هی خاموش کی اگر مضاحک دگر گویم قبات تنگ آید

 

گفت درزی ای طواشی بر گذر

وای بر تو گر کنم لاغی دگر

پس قبایت تنگ آید باز پس

این کند با خویشتن خود هیچ کس

خندهٔ چه رمزی ار دانستیی

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۹ - مثل

 

آن یکی می‌شد به ره سوی دکان

پیش ره را بسته دید او از زنان

پای او می‌سوخت از تعجیل و راه

بسته از جوق زنان هم‌چو ماه

رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۰ - باز مکرر کردن صوفی سؤال را

 

گفت صوفی قادرست آن مستعان

که کند سودای ما را بی زیان

آنک آتش را کند ورد و شجر

هم تواند کرد این را بی‌ضرر

آنک گل آرد برون از عین خار

[...]

مولانا
 
 
۱
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
۵۸
sunny dark_mode