گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۴

 

سایه وارم هر شب از سودای زلفت، چون کنم؟

چند گرد خویشتن گه سحر و گه افسون کنم!

از دل بدخوی خود خونابه ای دارم که گر

قطره ای از دل برون ریزم، جگرها خون کنم

تو به بند کشتن من، من بر آن کز دوستی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۵

 

عزم آن دارم که از دل نقد جان بیرون کنم

آرمت در پیش و خود را از میان بیرون کنم

قامتم از غم دو تا کردی، ز آه من بترس

کاسمان دوزد خدنگی کز کمان بیرون کنم

گر چه در خون منی، گر تیر بر جانم زنی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۶

 

یک سخن گر زان لب شکرفشان بیرون کشم

صد دل گمگشته را از وی نشان بیرون کشم

آرزو دارم میانت بنگرم بی پیرهن

ماه من بگذار تاری از کتان بیرون کشم

نیم مزد روی تو صد جان بود، آن هم چو نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۷

 

نی مجال آن که او را از دل خود برکشم

نی دل خالی که در دل دلبری دیگر کشم

دیده را گر حق آن نبود که دید او روی تو

من ز خونهایی کزو خوردم ز چشمش برکشم

گر نترسم زان که در خونابه ماند یار من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۸

 

ای خوش آن شبها که من در دیده خوابی داشتم

گه چراغ روشن و گه ماهتابی داشتم

بارها یاد آورم، در خواب بیهوشی روم

آن که وقتی با خیال دوست خوابی داشتم

چند داغ بیدلی پیوسته بینم، پیش ازین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۹

 

خرم آن روزی که من با دوست کاری داشتم

با وصال او به شادی روزگاری داشتم

داشتم، باری از این اندیشه کاید جان برون

بر زبان راندن نمی آرم که یاری داشتم

تن چو گل صد پاره شد، از بس که غلتیدم به خاک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۰

 

یاد باد آن کز لبش هر لحظه جامی داشتم

وز می وصلش به نو هر روز جامی داشتم

مست آن ذوقم که در دور خمار چشم او

زان لب یاقوت گون عیش مدامی داشتم

آخر، ای جان، یاد کن یک شب ز دور افتادگان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۱

 

دوش من روی چو ماه آشنایی دیده ام

جان فدایش، گر چه بهر جان بلایی دیده ام

مست آن ذوقم که دی از حال من گفتند، گفت

«یاد می آید که من روزیش جایی دیده ام »

خواست وی بدهد زکوة حسن، چون دربان مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۲

 

من که دور از دوستان وز یار دور افتاده ام

مرغ نالانم که از گلزار دور افتاده ام

چون زیم کز دل دهندم خلق و دلداری کنند

من که هم از دل هم از دلدار دور افتاده ام

گر نخواهی یاری از جان و بمیرم در فراق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۳

 

این منم، یارب که با دلدار هم زانو شدم

پهلوی او رفتم اندر خواب و هم پهلو شدم

دور دور از آفتاب روی او می سوختم

گشت جان آسوده چون در سایه گیسو شدم

وصل او از بس که باد شادی اندر من دمید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۴

 

باز وقت آمد که من سر در پریشانی نهم

روی زیبا بینم و بر خاک پیشانی نهم

سوده گشت از سجده راه بتان پیشانیم

چند بر دل تهمت دین مسلمانی نهم

تو بجنب، ای بخت و دشواری شبهایم مپرس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۸

 

گر رسم روزی به تو نوآشنایی ها کنم

هر چه باید خواهم و بخت آزمایی ها کنم

او چو شاه از گوشه های چشم بیند سوی من

من ازان لبها به صد منت گدایی ها کنم

ای خوش آن وقتی که اوخوش خوش رود در خواب و من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۹

 

رفتی و شد بی تو جانم زار، باز آی و ببین

سینه ای دارم ز هجر افگار، باز آی و ببین

بر سر راه تو زان بادی که از سویت رسید

دیده من پر خس و پر خار، باز آی و ببین

گر بیایی و ببینی حال من از گفت من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۰

 

آخر، ای خود بین من، روزی به غمخواری ببین

از گرفتاری بپرس و در گرفتاری ببین

اینک اینک بر سر کوی تو زارم می کشند

گر ز کشتن باز نستانیم بازاری ببین

چون نخواهی دید آن خونریز را، ای دیده، بیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۱

 

آن کلاه کج بر آن سرو بلند او ببین

وان شراب آلوده لبهای چو قند او ببین

دل در آن زلف است، عذرش مشنو، ای باد صبا

مو به موی او به خود پیوند و بند او ببین

ای که می بافیش مو، آهسته تر کن شانه را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۲

 

صبح دولت می دمد یا خود رخ جانانست این

بوی گل می آید این یا بوی آن بستانست این

دیدم از خنده نمک ریزانش، گفتم «برکه باز»

هم به خنده گفت «بهر سینه بریانست این »

ز آب چشم من گیاه مهر می روید مدام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۳

 

ای به کویت هر سحرگه جای تنها ماندگان

رحمتی بر چشم خون پالای تنها ماندگان

چون به کویت دوست تنها پای را خاکی کند

کس به جز گریه نشوید پای تنها ماندگان

درد تن باشد، ولیکن نی بسان درد دل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۴

 

باش تا مشکت ز برگ یاسمین آید برون

بینی از تن چند جان نازنین آید برون

تیر زهر آلود چشمت قصد جانم می کند

همچو زنبوری که ناگه از کمین آید برون

مانده در زیر زمین خورشید، آخر رخ بپوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۵

 

دوش سرمست آن نگار نازنین آمد برون

همچو طاووسی که از خلد برین آمد برون

قامت زیبا و رویی چون بهار آراسته

راستی گویی که سرو راستین آمد برون

او میان مطلق ندارد، این که می بینیم چیست؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵۶

 

نام گل بردن به پیشت بر زبان آید گران

دم زدن بی یاد رویت از دهان آید گران

در ترازوی دل ار سنجم ترا با جان خویش

از لطافت تو سبک آیی و جان آید گران

ابرویت در سینه ام بنشست و می لرزم ز بیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode