گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر رسم روزی به تو نوآشنایی ها کنم

هر چه باید خواهم و بخت آزمایی ها کنم

او چو شاه از گوشه های چشم بیند سوی من

من ازان لبها به صد منت گدایی ها کنم

ای خوش آن وقتی که اوخوش خوش رود در خواب و من

پیش چشم و زلف او شرح جدایی ها کنم

از شراب عشق سیل آمد، مصلایم ببرد

گر شوم هشیار ازین می، پارسایی ها کنم

از در او مست بیرون آیم و در پیش خلق

چون گدایان توانگر خودنمایی ها کنم

ور شبی در کنج تاریکم ستد، در پیش او

خویش را زنده بسوزم، روشنایی ها کنم

بندگی را خط نویسم بر رخ از خون جگر

وز دو دیده هم برو ثبت گوایی ها کنم

گر طفیل پاسبانان بینم اندر کوی تو

با سگان آن سر کو آشنایی ها کنم

یک غزل گر بشنود آن مه به گوش خود ز من

همچو خسرو، پیش خلقی خودستایی ها کنم