این منم، یارب که با دلدار هم زانو شدم
پهلوی او رفتم اندر خواب و هم پهلو شدم
دور دور از آفتاب روی او می سوختم
گشت جان آسوده چون در سایه گیسو شدم
وصل او از بس که باد شادی اندر من دمید
من نگنجم در جهان گرچ از فراقش مو شدم
شکر ایزد را که گشتم جمع و رفت از من فراق
رفت جان یک سو و دل یک سو و من یک سو شدم
از پی دیدن همه رو چشم گشتم همچو شمع
وز برای شمع چون آتش همه تن رو شدم
چندیم بگذار، چون دیدن رها کردی به باغ
مردنم بگذار، چون با زیستن بدخو شدم
مرد دوری نیستم، گر خود دل شیرم دهند
خسروا، دل ده که من زین پس سگ این کو شدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عاشقانهای عمیق و پیوندی روحانی با معشوق صحبت میکند. او احساس میکند که در کنار دلدارش آرامش یافته و حتی در خواب نیز به او نزدیک شده است. دلکش بودن معشوق و سایهاش بر او تأثیر گذاشته و باعث شده تا از فراق او رنج ببرد. شاعر شکرگزاری میکند که فراق از او رفته و اکنون در کنار محبوبش قرار دارد. او به شدت مشتاق دیدن معشوقش است و به وجود او نیاز دارد، حتی اگر این دیدار به مرگش منجر شود. در نهایت، شاعر خود را همچون سگ وفادار معشوقش توصیف میکند و بیان میکند که هیچ چیز برایش مهمتر از بودن در کنار او نیست.
هوش مصنوعی: این من هستم که در کنار معشوق نشستهام و در خواب به او نزدیک شدهام.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساس شخصی است که در اثر دوری از محبوبش، در تابش آفتاب عشق او میسوزد. اما زمانی که در سایه موهای او قرار میگیرد، جانش آرامش مییابد و احساس راحتی میکند. در واقع، با نزدیکی به عشق، از رنج و سوزش فاصله میگیرد و به آرامش دست مییابد.
هوش مصنوعی: وصل او آنقدر شادی و سرور در من دمیده که دیگر در این دنیا جا نمیشوم، هرچند به خاطر جداییاش به اندازه یک مو عقبنشینی کردهام.
هوش مصنوعی: سپاسگزار خدایم هستم که دوری و جدایی از من برطرف شد. جان و دلم از هم جدا شدند و من تنها و متفاوت شدم.
هوش مصنوعی: من به خاطر دیدن همه چهرهها، چشمانم را باز کردم مانند شمعی که نورش را منتشر میکند. و برای شمع، مانند آتش شدم و تمام وجودم را برای او تقدیم کردم.
هوش مصنوعی: چند روزی را به من اجازه بده تا بعد از اینکه از دیدن تو دست کشیدم، به باغی بروم که نماد مرگ من است، چون دیگر نمیتوانم با زندگی سر کنم.
هوش مصنوعی: من مردی از دور نیستم، اگر مرا به دل شیر بدهند. ای خسرو، دل بده، زیرا من اکنون سگ این کو هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا گرفتم خو به سحر نرگسش جادو شدم
گوشه چشمی ز خالش دیدم و هندو شدم
دوریی زنجیر رسوا می کند دیوانه را
تا ز دستم رفت زلف او پریشان گو شدم
ژنده پوشیدن نگردد جمع با تن پروری
[...]
در گلستانی که محو آن گل خودرو شدم
چشم تا واکردم از خود چون مژه یک سو شدم
نشئهٔ آزادی من آنقدر ساغر نداشت
گردش رنگی به عرض شوخی آمد بو شدم
هرکه می بینم به وضع من تامل میکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.