گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای خوش آن شبها که من در دیده خوابی داشتم

گه چراغ روشن و گه ماهتابی داشتم

بارها یاد آورم، در خواب بیهوشی روم

آن که وقتی با خیال دوست خوابی داشتم

چند داغ بیدلی پیوسته بینم، پیش ازین

دل مرا بود، ار چه ویران و خرابی داشتم

روزگار آن دیده نتوانست دید و کرد خون

من که بر رویم ز چشم خویش آبی داشتم

محرمی دیدم، شبی از دیده بیرون ریختم

آن همه خونابه‌ها کاندر کبابی داشتم

آن چه دولت بود کاندر یک شبی خنده زنان

گویی از فردوس اعظم فتح بابی داشتم

گفت نتوانم برت من آنچه شب بر من گذشت

کای بهشتی روی، دور از تو عذابی داشتم

زاریم بشنید یار و گفت «مینالی ز عشق»

خسروم، زان بر دهان گر چه جوابی داشتم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیدای نسفی

بی تو امشب بس که احوال خرابی داشتم

از تهی آغوش خود پیچ و تابی داشتم

پیکرم می جست همچون نبض بیماران ز جا

تا سحر چون موج سیماب اضطرابی داشتم

آتشم افسرده روی و در چراغم نم نبود

[...]

رهی معیری

دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم

هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم

اشک سیمینم به دامن بود بی‌سیمین‌تنی

چشم بی‌خوابی ز چشم نیم‌خوابی داشتم

سایهٔ اندوه بر جانم فرو افتاده بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه