گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

مجلس گل گشته رنگین از نوای عندلیب

می‌فزاید جوش گلشن را صدای عندلیب

برگ گل لخت دل و آب و هوا اشکست و آه

بی‌تکلف تحفه‌ها دارم برای عندلیب

ما و او را عشق در یک آشیان پرورده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

تا هوای اوست دل را در قفس همچون حباب

می روم از ضعف بر باد نفس همچون حباب

مرهم ناسور دل را گشت شکر خنده ات

شد فراهم زخم اندام جرس همچون حباب

کم نگردد اشک و آه عاشقان مانند شمع

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

احمد مرسل که عالم جمله در تسخیر اوست

ممکنات از حلقه های چرخ در زنجیر اوست

قاضی باز و کبوتر، غازی دلدل سوار

تا قیامت برق در کار رم از شمشیر اوست

بضعهٔ خیرالبشر کدبانوی دنیا و دین

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت

ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت

بسکه لبریز طراوت در خرام آمد به باغ

آبروی صد خیابان گل از آن اندام ریخت

شکوه ای کردم رقم از اشک ریزی های چشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت

خاک پای باغ را تا ریشه های گل گداخت

از هوای گلستان صاف طراوت می چکد

یا ز شرم بوی زلفش نکهت سنبل گداخت؟

صد گلستان آرزو را آبیاری می کند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است

خامشی در شرمساریها گواه ما بس است

ما تنگ ظرفان به یاد باده مستی می کنیم

در بهاران سایهٔ تا کی پناه ما بس است

گرد راه نیستی شو تا به مقصد پی بری

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است

گرم رفتاران این ره را ته پا آتش است

دیده ام آیینه دار صورت خوبی کیست؟

چون شرر تار نگاهم را گره با آتش است

از خرام یاد رخسار تو می سوزد دلم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است

بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است

حسن مستور از بت بازار دلکش تر بود

آشنایی دلم با گل ز روی غنچه است

خون عشرت بی تو در پیمانه باشد لاله را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست

دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست

در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار نیست

هر فضولی محرم خلوتگه اسرار نیست

دیده ها بیگانه دیدند، مستوری زکیست؟

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

عنوان:تیره باطنها پهلوی دل افسرده است

متن:دل که بی سوز غمی باشد چراغ مرده است

بسکه از پهلوی دل هر ذره ام افسرده است

مردمک در دیده ام یک قطره خون مرده است

گردش افلاک از بس بی نظام افتاده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

جان اسیر تست تا تیغت به خونم مایل است

می کشم ناز تو تا تیرت ترازو در دل است

چون توان آسوده زیر چرخ کین ویرانه را

هر طرف دیدیم دیوارش به این سو مایل است

گر ز دنیا نگذرد سالک به مقصد کی رسد؟

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست

دارم از هر موج خون خاری نهان در زیر پوست

بسکه خوردم زهر غم با شیر از طفلی مرا

سبز شد چون پسته مغز استخوان در زیر پوست

چون نوازش دیدم از دردش دلی خالی کنم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت

چون لحد تنگست بر دل دستگاه از شش جهت

همچو بوی غنچه از یاد تو هر شب تا سحر

گشته ما را بستر گل تکیه گاه از شش جهت

هر طرف دیوانه سان زان روی می بینم که هست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

از صفای خاطر ما هیچکس آگاه نیست

عکس را در خلوت آیینهٔ ما راه نیست

فارغ از قید عبادت نیست در عالم دلی

این نگین را نقش شیر از بندهٔ درگاه نیست

قامت خم بسته از حرص آنکه از طول امل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

بی تو دل را سیر گلشن باعث آرام نیست

لاله و گل را شراب عیش ما در جام نیست

بسکه در هر حالتی طبعت به شوخی مایل است

ون در غلطان ترا در خواب هم آرام نیست

اینقدر ناآشنایی هم زخوبان ناخوش است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت

هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت

بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود

جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت

از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت

رنگ ویرانی مرا در دل به صد نیرنگ ریخت

مو به مویم شد زجوش شوق بیتاب سماع

نالهٔ قانون دل از بسکه سیر آهنگ ریخت

بسکه بردم شکوهٔ سنگین دلی هایت به خاک

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است

هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است

غنچهٔ دل گشت خندان دیده گریان شد چو ابر

داغها بشکفت گل گل، نوبهار عاشقی است

پرتو خورشید با نورش چو گرد تیره ای است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت

خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت

همچو آب جو که برگ گل برون آرد ز باغ

با سرشکم لخت دل از دیدهٔ غمناک ریخت

هر گیاهی را رسد لاف فلاطونی زدن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

بوالهوس را راز عشق او نهفتن رسم نیست

همچنان کز عاشق دل خسته گفتن رسم نیست

یک گل افشا کسی از باغ تمکینم نچید

در ریاض راز دار است شکفتن رسم نیست

عاقبت چون غنچه های لاله رازم گل کند

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۰
sunny dark_mode