گنجور

 
جویای تبریزی

عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت

رنگ ویرانی مرا در دل به صد نیرنگ ریخت

مو به مویم شد زجوش شوق بیتاب سماع

نالهٔ قانون دل از بسکه سیر آهنگ ریخت

بسکه بردم شکوهٔ سنگین دلی هایت به خاک

بر سر کوی تو بعد از من غبارم سنگ ریخت

نالهٔ بیتاب عشق از بسکه وحشت خیز بود

ساقی حسن ترا از کف شراب رنگ ریخت

با خیال او گذشت امشب عجب هنگامه ای

طرح صلح انداخت جنگ و صلح رنگ جنگ ریخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode