گنجور

 
جویای تبریزی

زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت

ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت

بسکه لبریز طراوت در خرام آمد به باغ

آبروی صد خیابان گل از آن اندام ریخت

شکوه ای کردم رقم از اشک ریزی های چشم

چون ز گل شبنم ز حسرت نامه ام پیغام ریخت

گریه شست آن داغ را کز یاد چشمت داشت دل

حیف کز بسیاری باران گل بادام ریخت

کی شراب خوشدلی جویا به دست آسان فتد

غنچه از بهر شکفتن خون دل در جام ریخت