گنجور

 
جویای تبریزی

چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست

دارم از هر موج خون خاری نهان در زیر پوست

بسکه خوردم زهر غم با شیر از طفلی مرا

سبز شد چون پسته مغز استخوان در زیر پوست

چون نوازش دیدم از دردش دلی خالی کنم

همچو دف تا کی نهان دارم فغان در زیر پوست

بی تو شبها از هجوم درد بیمار ترا

می تپد چون نبض جسم ناتوان در زیر پوست

از شکاف سینه جویا غنچه سان گل می کند

تا به کی ماند دل خونین نهان در زیر پوست