گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

بر سر کوی تو روزی چند جا می‌خواستیم

از فلک یک حاجت خود را روا می‌خواستیم

باد بیرون می‌برد از گلستان گل را مگر

شد نصیب گلستان آن گل که ما می‌خواستیم

دیر می‌آرد به مشتاقان نسیم پیرهن

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

زهر چشم تندخویی کو که دل پرخون کنم؟

کامرانی بعد ازین بی منت گردون کنم

از برای درد دیگر خانه خالی می کنم

شادمانی نیست گر دردی ز دل بیرون کنم

بخت شد از ناله ام بیدار و تا خوابش برد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

مژده باد ای دل که باز آن شمع را پروانه‌ام

کز نگاه آشنایش از خرد بیگانه‌ام

من شرارم دوری آتش نمی‌سازد مرا

تا ز آتش دور گشتم با فنا هم‌خانه‌ام

بی‌نصیبم از شراب وصل گویی چون حباب

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

سرو من آمد به باغ ای سرو، سربازی مکن

پیش سرو قامتش دیگر سرافرازی مکن

نیست دل در سینه ای جان چند کاوی سینه را

آتشت مُرد است، با خاکسترش بازی مکن

در گلویم شو گره ای گریه تا دم درکشم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

یا رضای دوست باید یا رضای خویشتن

آشنای او نباید آشنای خویشتن

آتشم بی سوختن چون زندگانی می کنم

تا نسوزم برنمی خیزم ز جای خویشتن

من سزای آتش و از دیده آبم برکنار

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

من گرفتم آفتاب از چارسو آید برون

روزکی گردد شب ماگرنه او آید برون

زرد رویی ها کشید از رویش امروز آفتاب

من نمیدانم که فردا با چه رو آید برون

بس که زلفش بر زبان می آورم نزدیک شد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

خرّم آن ساعت که نوسازد دلم پیمان تو

عالمی حیران من باشند و من حیران تو

یا مرو یا دل که خون کردی مبر تا شام غم

گریه سیری توانم کرد در هجران تو

گریه کردم عمرها بی منت لخت جگر

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

تا به گلشن رفته ای بلبل به فریاد آمده

کآن که گل را بی وفایی می دهد یاد آمده

سرو را از بندگی سرو قدت آزاد کرد

در چمن زان رو خطابش سرو آزاد آمده

سلسله از بهر داد آویختندی پیش ازین

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

گفتگویت می‌دهد یاد از عتاب تازه‌ای

یار گویا دیده بهرم باز خواب تازه‌ای

بر رخت بس بود از زلف پریشانت نقاب

از خط مشکین چرا بستی نقاب تازه‌ای

شب بود آبستن خورشید و خورشید رخت

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

می‌خورم می از برای گریهٔ مستانه‌ای

ورنه از مستی چه حظ دارد چو من دیوانه‌ای

گر بود بیماری این حالی که دارد چشم یار

راحت آن باشد که بیماری بود در خانه‌ای

هرکجا حسنی بود عشقی‌ست از ما سر مپیچ

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

آفت صد دودمانی آتش صدخرمنی

ساده لوحی بین که گویم دشمن جان منی

بر مراد یار باید بود در اقلیم عشق

دشمنم با خویش چون دانم که با من دشمنی

ترسم این الفت که دارد با گریبان دست من

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

ای خداوندی که پیر چرخ با چندین چراغ

خاک پایت را طلبکارست بهر توتیا

هست روشن نزد عقل دور بینت هرچه هست

آری آری از ازل غفلت قدر شد با قضا

گر بخواهد راست بینی های فکرصایبت

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

خسرو ارباب دانش سرو اهل هنر

ای به استقلال در ملک سخن مالک رقاب

با وجود شعرهای آبدارت شاعری

دیگران را راست تصویر است بر بالای آب

معنیّت از بس بلندی تا برون آید ز لب

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

سرور ارباب همت خسرو اهل هنر

ای به استقلال در ملک کرم مالک رقاب

با ضمیرت لاف می دانم نزد در حیرتم

کز چه معنی تیغ در گردن فکنداست آفتاب

با وجود جود عامت خواهش کام از فلک

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

صاحبا شد مدتی تا شاهدان فکرتت

از طلبکاران خود دارند رخ اندر نقاب

شعر تو آب روان است و روانم تشنه است

چون روا داری که باشد تشنه محروم آب

لیک دوش از حامت گفت است طبع دوربین

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹

 

خواجه آمد از سفر رفتم به قصد دیدنش

خادمان گفتند نزد خواجه کس را بار نیست

باز گردیدم به سوی کلبه خود منفعل

هیچ محنت بر هنرمندان چنین دشوار نیست

از قضا بعد از دو روزی خواجه را دیدم به خواب

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

حسبتالله به سست ای میر با من دوستی

چند گرمی های بی موقع دلم را خون کند

تیغ گویند آلت قطع است و بخشیدی به من

دین نشد کز قطع پیوند توام ممنون کند

لیک جرم او چه باشد با چنین کندی که اوست

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

می‌دهند از شوق آن رخساره جان از بهر آن

روز و شب خورشید و مه در خانه روشن کردنند

گر غباری داشتی در دل بیا بگذر بس است

از غریبانی که کویت را غبار دامنند

دوستند آنان که در اندیشه ی قتل منند

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

میر مادر منزل مردم بسی گرمی ولی

داری اندر منزل خود مشرب ورای دگر

گر کنی در منزل خود نیز گرمی باک نیست

چون نداریم از تو جز گرمی تمنای دگر

آفتاب عالمی می بایدت چون آفتاب

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

ای برادر بشنو از من پند اگر فرزانه ای

گوشه گیر از خلق و کنج عزلتی کن اختیار

زآن که با هرکس نشینی خواه نیک و خواه بد

یاز عشقش خسته گردی یا ز لطفش شرمسار

ور زتنهایی به تنگ آیی و گویی مشکل است

[...]

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode