گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

می‌خورم می از برای گریهٔ مستانه‌ای

ورنه از مستی چه حظ دارد چو من دیوانه‌ای

گر بود بیماری این حالی که دارد چشم یار

راحت آن باشد که بیماری بود در خانه‌ای

هرکجا حسنی بود عشقی‌ست از ما سر مپیچ

هست گل را بلبلی و شمع را پروانه‌ای

مستی ما را به می حاجت نباشد می‌کند

گردش چشم تو کار گردش پیمانه‌ای

گفتمش دل گفت در زلف حال خویش گفت

می‌شنیدم در شب از دیوانه‌ای افسانه‌ای

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
ابوسعید ابوالخیر

حال عالم سر به‌ سر پرسیدم از فرزانه‌ای

گفت: یا خاکی‌ست یا بادی‌ست یا افسانه‌ای

گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟

گفت: یا کوری‌ست یا کرّی‌ست یا دیوانه‌ای

گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟

[...]

سنایی

گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای

با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه‌ای

ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه‌ایم

تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه‌ای

شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو

[...]

عبدالقادر گیلانی

من کی‌ام؟ رسوای شهر و عاشق دیوانه‌ای

آشنا با هر غمی، وز خویشتن بیگانه‌ای

هم شوم شاد از غمش کاو در دلم منزل گرفت

هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانه‌ای

تُرکِ شهر‌آشوب من در کشوری منزل نکرد

[...]

ادیب صابر

ای ثنا و مدح تو در لفظ هر فرزانه ای

خویش کرده مکرمات تو زهر بیگانه ای

افتخار خاندان جد خویشی در نسب

کی بود چون خاندان جد تو هر خانه ای

آنچه در توست از بزرگی کی بود در غیر تو

[...]

عطار

شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه‌ای

گشت در هر دو جهان هر ذره‌ای پروانه‌ای

ای عجب هر شعله‌ای از آفتاب روی او

گشتت زنجیری و در هر حلقه‌ای دیوانه‌ای

هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه