گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

تا به گلشن رفته ای بلبل به فریاد آمده

کآن که گل را بی وفایی می دهد یاد آمده

سرو را از بندگی سرو قدت آزاد کرد

در چمن زان رو خطابش سرو آزاد آمده

سلسله از بهر داد آویختندی پیش ازین

زلف او را سلسله از بهر بیداد آمده

می کشد عشق انتقام عاشق از هرکس که نیست

شاید این از قصه ی پرویز و فرهاد آمده

مژدهٔ قتلم مگر آورده قاصد از برش

زآن که غمگین رفت از پیش من و شاد آمده