گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ساقیا آمد به جوش از شوق لعلت جان ما

خضر مایی، می بیار از چشمه حیوان ما

با لب لعلت به جان بستیم پیمان در ازل

تا ابد پیمانه لعل تو و پیمان ما

درد بی درمان ما را چاره جز وصل تو نیست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

تا هوای طوبی قد تو دارد جان ما

هست منزل آیت «طوبی لهم » در شأن ما

قبله و ایمان عاشق نیست الا روی دوست

تا که هست و بود و باشد قبله و ایمان ما

در ازل چون با تو پیمان محبت بسته ایم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای رخت از روی حسن آیینه گیتی نما

وی قدت چون طوبی از خوبی به صد نشو و نما

تا که جان بازد ز شوق روی خوبت جان من

عاشقان خویش را ای ماه گاهی رو نما

چون رخت مقصود خلق است، کعبه عشاق هم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ای ز سنبل بسته مویت سایبان بر آفتاب

زلفِ مشکینت شب قدر است و رویت ماهتاب

مستِ آن چشمِ خوشم کز ناتوانی یک نفس

همچو بختِ خفته‌ام سر برنمی‌آرد ز خواب

تا شد از شمعِ رُخَت پروانهٔ جان باخبر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

ای رموز لوح رویت عنده ام‌الکتاب

کرده طی پیش جمالت نامه حسن آفتاب

سوره سبع المثانی آفتاب روی توست

اهل دل را از رخت روشن چو ماه است این حساب

باز یابد هر که خواند از رخت سی و دو خط

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

ای شب زلفت که روزش کس نمی بیند به خواب

در تب است از تابش خورشید رویت آفتاب

عالم از نور تجلی کرد نورانی رخت

گرچه زلفت چون شب قدر است و رویت ماهتاب

آن که پیش خط و خالت چون ملک در سجده نیست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

چون گشودم فال بخت از مصحف روی حبیب

آیت نصر من الله آمد و فتح قریب

سوره قاف است رویش هر که این مصحف بخواند

گرچه کافر می نماید انه شی ء عجیب

رسم عشق و عاشقی اکنون پدید آید ز نو

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

امشب از روی تو مجلس را ضیایی دیگر است

دیده‌ها را نور و دل‌ها را صفایی دیگر است

شرمم از روی تو می‌آید بشر گفتن تو را

جز خدا کفر است اگر گویم خدایی دیگر است

تا نهادیم از سر دریوزه در کویت قدم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

من سر شادی ندارم با غم یارم خوش است

من مسیحا مذهبم با دیر و خمارم خوش است

مستم از جام اناالحق، جای من گو دار باش

دولت منصور دارم، بر سر دارم خوش است

نیستم چون اهل دنیا، طالب دیدار و گنج

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

گرچه چشم ترک مستت فتنه و ابرو بلاست

این چنین دلبر بلا و فتنه دیگر کجاست؟

نقش اشیا سر به سر روشن شد از رویت مگر

جام جمشید رخت آیینه گیتی نماست

چون تو هستی دایم اندر خانقاه و میکده

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

مطلع انوار زلفت مسکن جان و دل است

«رب انزلنی » بیان آن مبارک منزل است

گرچه دل در زلف خوبان بستن از دیوانگی است

عاشقی کو دل در آن زنجیر بندد عاقل است

عقد گیسویت به آسانی نگردد حل از آنک

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

عرش رحمان است رویش، علم الاسما گواست

اعتقاد اهل حق این است و قول مصطفی است

گر به جامی بود جم را حشمت و شاهنشهی

دارد این آیینه رویت که روی حق نماست

دیگران گر سدره فردا تمنا می کنند

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ساقی سیمین برم جام شراب آورده است

آب گلگون، چهره آتش نقاب آورده است

چشم خونبارم مدام از شوق یاقوت لبش

(همچو ساغر در نظر لعل مذاب آورده است)

(نرگش شهلاش در سر فتنه ای دارد عجب)

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

مطلع نور تجلی آفتاب روی اوست

لیلة القدری که می گویند هست آن موی اوست

قاب قوسینی که در معراج دید آن شب رسول

گر به چشم دل ببینی هیئت ابروی اوست

عروة الوثقی که خواند عارفش حبل المتین

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

الله الله این چه نور است آفتاب روی دوست

این چنین رویی به وجه الله اگر آری نکوست

چشم من جز روی او، روی که آرد در نظر؟

کآنچه می آید به چشمم در حقیقت روی اوست

می دمد بوی خوش باد صبا جان در تنم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

لوح محفوظ است پیشانی و قرآن روی دوست

«کل شی ء هالک » لاریب اندر شأن اوست

چشمه حیوان کز او شد زنده جاوید خضر

در بهشت روی او دیدم روان آن چارجوست

کی تواند یافت از ماهیت معنی خبر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

غرقه در دریای عشقش حال ما داند که چیست

این سخن آسوده بر ساحل کجا داند که چیست

حال آن زلف پریشان بشنو از من مو به مو

آن پریشانی گرفتار بلا داند که چیست

(عشق خوبان در دلم گنجی است ز اندازه برون

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

مشرک بی دیده کی احوال ما داند که چیست

مرد حق بین معنی سر خدا داند که چیست

گمرهی کز خط وجه دوست، روی حق ندید

شرح بیست و هشت و سی و دو کجا داند که چیست

همچو ما سبع المثانی از کتاب روی یار

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶ - مهاجرت از باکو

 

خاک باد آن سر که در وی سر سودای تو نیست

دور باد از شادی، آن کو یار غم‌های تو نیست

سرو در بالا کمال راستی دارد ولی

در کمال حسن و زیبایی چو بالای تو نیست

گرچه خورشید اقتباس از شمع رویت می کند

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

آرزومندی و درد هجر یار از حد گذشت

در غمش صبر دل امیدوار از حد گذشت

گرچه دلشادم به امید شب وصلت، ولی

محنت هجران و جور روزگار از حد گذشت

گرچه بر راه خیالش دیده می دارم نگاه

[...]

نسیمی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode