گنجور

 
نسیمی

ساقیا آمد به جوش از شوق لعلت جان ما

خضر مایی، می بیار از چشمه حیوان ما

با لب لعلت به جان بستیم پیمان در ازل

تا ابد پیمانه لعل تو و پیمان ما

درد بی درمان ما را چاره جز وصل تو نیست

ای وصالت چاره ساز درد بی درمان ما

عاشقان را در دو عالم جان جانان خود تویی

کی بود غیر از تو جانی ای دل و جانان ما

روضه رضوان ما جز خطه کوی تو نیست

روضه ای کو غیر از این؟ ای روضه رضوان ما

چشم یعقوب از غم روی چو ماهت شد سفید

سر بر آر از قعر چاه ای یوسف کنعان ما

بر گل و ریحان نمی خواهم که اندازم نظر

تا که باشد زلف و رخسارت گل و ریحان ما

عاقبت خواهد ز ما دودی به روزن برشدن

کی چنین پنهان بماند آتش سوزان ما؟

کشتی چون نوح اگر داری نخواهی غرق شد

گر بگیرد کوه و صحرا سر بسر طوفان ما

جوهری نیکو شناسد قیمت در یتیم

هم تو دانی قدر خود ای گوهر عمان ما

سوره زلف و رخت، نور و دخان آمد ز حق

ای ز رحمن گشته منزل سوره ای در شأن ما

مصحف روی تو می خوانیم از حق در ازل

ای کلام ناطق این است آیت قرآن ما

عمر در سودای زلفت رفت و راه آخر نشد

آه از این سودای دور و راه بی پایان ما

شد به سر، گردان نسیمی در هوایت چون فلک

ای اسیر بند زلفت جان سرگردان ما