گنجور

 
نسیمی

آرزومندی و درد هجر یار از حد گذشت

در غمش صبر دل امیدوار از حد گذشت

گرچه دلشادم به امید شب وصلت، ولی

محنت هجران و جور روزگار از حد گذشت

گرچه بر راه خیالش دیده می دارم نگاه

انتظار وصل روی آن نگار از حد گذشت

روی بنمای ای گل خندان که بی وصل رخت

بر دل مجروح بلبل زخم خار از حد گذشت

شرط عاشق نیست از بیداد نالیدن، ولی

جور آن آشفته زلف بی قرار از حد گذشت

بر امید جام نوشین شراب لعل دوست

خوردن خون دل و درد خمار از حد گذشت

ز آب مژگانم حذر کن کز غم رویت مرا

گریه جان سوز و چشم اشکبار از حد گذشت

در کمند زلفت ای مه، از کمانداران چرخ

تیرباران بر من لاغر شکار از حد گذشت

بار هجرانت نسیمی بارها بر جان کشید

دل ضعیف است ای نگار این بار، بار از حد گذشت