ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲
نیست از قدر و خطر در هفت کشور هم کفوش
زین همی نازد ولیش و زان همی سوزد عدوش
گر عدو خواهد که در راه خلافش دم زند
نم نماند در دهانش دم بگیرد در گلوش
اوج علیین نخوانم همت عالیش را
[...]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۵
مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش
سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش
گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار
از پی یک جرعه می بر باده داده عقل و هوش
مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
ای خریداران رویت عاشقان جان فروش
شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش
با قفاداران انجم ماه نتواند زدن
با رخت پهلو اگر خورشید باشد پشت روش
من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹
بار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش
ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش
روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت
از چه شد بار اینچنین گندم نمای جو فروش
شاهدان از گوشها کردند درها را رها
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک
[...]

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش
دست ما و دامن دردی کشان جرعه نوش
ای مخالف چند باشی منکر عشاق مست
سر توحید از نی و چنگت نمی آید به گوش
ای که می گویی بپوش از روی خوبان دیده را
[...]

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
تا شراب عشق از جام ازل کردیم نوش
تا ابد هرگز نخواهیم آمد از مستی بهوش
آمد آوازی بگوش جان از جانان ما
ما بر آن آواز تا اکنون نهادستیم گوش
از سماع قولِ کُن وز نغمه روز الست
[...]

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱
بر کنار طاس گردون زد هلال انگشت دوش
عاشقان را مژده ایام عید آمد بگوش
ماه نو را بر فلک دانی قران بهر چه بود؟
عید شد، یعنی ز جام زر شراب لعل نوش
می فروشی، هر چه هست، از خودفروشی بهترست
[...]

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴
واردات عاشقان کز عشق می آید بگوش
عشق می گوید: بگو و عقل می گوید: خموش!
در بیابان تمنی لاف مستی می زنند
عاقلان صاف پیما، عاشقان درد نوش
تا قیامت گر کنم شرحش نیاید در بیان
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
برکنار طاس گردون زد هلال انگشت دوش
عاشقان رامژده ایام عید آمد به گوش
ماه نورابا شفق دانی قران بهر چه بود
عید شد یعنی ز جام زر شراب لعل نوش
میفروشی هر چه هست از خودفروشی بهتر است
[...]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و هوش
می کند ز اغیار حال خویش را خاشاک پوش
وقت گل باشد غنیمت جز به عشرت مگذران
دمبدم در گوش هوشم گوید این معنی سروش
روی همت کی کند در مسند تمکین شاه
[...]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - یک قصیده
چون خطاب « ارجعی » را نفس پاکش کرد گوش
خفت درآغوش جانان بی لباس عقل و هوش

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸
تا تو زیر پوست همچون گرگی ای پشمینه پوش
دوری از یوسف بکش ای خرقه پشمین ز دوش
از جوانان ما جوانمردی ز ساقی یافتیم
در صف پیران صفا از روی پیر میفروش
سر معراج محبت از دلم سر میزند
[...]

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
دوش یارم جام می آورد و گفت این را بنوش
تا که گردی مست و باشی بیخبر از عقل و هوش
گفتمش من صوفیم می از کجا من از کجا
گفت افسانه چه کار آید بیا و باده نوش
از کف ساقی چو نوشیدم شراب آتشین
[...]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیببندها » شمارهٔ ۴ - ترکیب بند در رثاء
بر سر آن قبر پنداری به الفاظ سروش
از زبان حال آن معصومه میآمد به گوش

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰۲
می کند برتن گرانی سرچو می افتد ز جوش
چون سبوخالی شد ازمی بار می گرددبه دوش
صحبت اشراق راتیغ زبان درکار نیست
صبح چون گردید روشن شمع می گردد خموش
می شود دست نوازش باعث آرام دل
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰۳
پوچ شد از دعوی بیهوده مغز خود فروش
آب را کف می کند دیگی که ننشیند ز جوش
می کنند از سود، مردم خرج و ازبی حاصلی
می کند از مایه خود خرج دایم خود فروش
از هزار آهو یکی راناف مشکین داده اند
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰۴
تا به همواری برآید کار درتندی مکوش
بدخماری دارد ازپی این شراب خامجوش
طوطی از همواری آیینه می آید به حرف
ای که می خواهی سخن ازما، به همواری بکوش
شاهد خامی بود وجد وسماع صوفیان
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰۶
میکند جان درتن امید، لعل باده نوش
روی آتشناک، خون بوسه می آرد به جوش
چین ابرو در شکست دل قیامت می کند
ساعد سیمین سبکدست است درتاراج هوش
از هوسناکان خطر دارند گل پیراهنان
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۵
یار گندمگون جوی نگذاشت در من عقل و هوش
خرمنم را سوخت این گندمنمای جوفروش!
