گنجور

 
سیف فرغانی

ای خریداران رویت عاشقان جان فروش

شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش

با قفاداران انجم ماه نتواند زدن

با رخت پهلو اگر خورشید باشد پشت روش

من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن

چون دم اندر نی کنی لابد برآید زو خروش

آفتاب گرم رورا کآسمانها در قفاست

گر مدد زآن رخ نباشد یخ بگیرد آب روش

بس عجب سریست سر عشق کز آثار او

نی توان کردن حکایت نی توان بودن خموش

در دلم از عشق تو صد درد و می گویی منال

می نهی بر آتشم چون دیگ و می گویی مجوش

شهد اندر نان و مسکین را همی گویی مخور

زهر اندر آب و عاشق را همی گویی بنوش

پایم اندر بند می آری (و می گویی) برو

استطاعت باز می گیری و می گویی بکوش

بار عشقت را که نگرفت آسمان بر پشت خود

من زمین وارش چو که تا چند بردارم بدوش

عشق می گوید بجانان جان بده گر عاشقی

هرچه او گوید بدل باید شنودن نی بگوش

مست عشق تو بروز حشر گردد هوشیار

هر که شب می خورده باشد بامداد آید بهوش

از هوای تست دایم جان مادر اضطراب

باد می آرد نه آتش آب دریا را بجوش

بر امید وعده فردا که روز وصل تست

رقصها کردیم دی و شورها کردیم دوش

زاهدی کز خمر عشق تو همی کرد اجتناب

گرچه پرآب انابت بود، بشکستم سبوش

روح با چندان خرد سودایی آن روی خوب

عقل با چندین ادب دیوانه زنجیر موش

سیف فرغانی ترا عاشق نشاید گفت ازآنک

جان فروشانند عشاق و تویی جانان فروش

 
 
 
ادیب صابر

نیست از قدر و خطر در هفت کشور هم کفوش

زین همی نازد ولیش و زان همی سوزد عدوش

گر عدو خواهد که در راه خلافش دم زند

نم نماند در دهانش دم بگیرد در گلوش

اوج علیین نخوانم همت عالیش را

[...]

امیرخسرو دهلوی

مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش

سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش

گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار

از پی یک جرعه می بر باد داده عقل و هوش

مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف

[...]

کمال خجندی

یار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش

ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش

روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت

از چه شد باز اینچنین گندم نمای جو فروش

شاهدان از گوشها کردند درها را رها

[...]

حافظ

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک

[...]

نسیمی

باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش

دست ما و دامن دردی کشان جرعه نوش

ای مخالف چند باشی منکر عشاق مست

سر توحید از نی و چنگت نمی آید به گوش

ای که می گویی بپوش از روی خوبان دیده را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه