گنجور

 
قاسم انوار

بر کنار طاس گردون زد هلال انگشت دوش

عاشقان را مژده ایام عید آمد بگوش

ماه نو را بر فلک دانی قران بهر چه بود؟

عید شد، یعنی ز جام زر شراب لعل نوش

می فروشی، هر چه هست، از خودفروشی بهترست

چند عیب می فروشان می کنی ای خودفروش؟

پرده از عیب کسان برداشتن نبود هنر

گر نیاری پاک شستن عیبشان، باری خموش!

هرزه گویی و جهان گردی نه کار عارفست

کیست عارف؟ رهرو بنشسته، سر تا پا بهوش

گرچه نتوانی به کوشش دامن مردان گرفت

کاهلی بگذار و چندانی که بتوانی بکوش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

نیست از قدر و خطر در هفت کشور هم کفوش

زین همی نازد ولیش و زان همی سوزد عدوش

گر عدو خواهد که در راه خلافش دم زند

نم نماند در دهانش دم بگیرد در گلوش

اوج علیین نخوانم همت عالیش را

[...]

امیرخسرو دهلوی

مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش

سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش

گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار

از پی یک جرعه می بر باد داده عقل و هوش

مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف

[...]

سیف فرغانی

ای خریداران رویت عاشقان جان فروش

شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش

با قفاداران انجم ماه نتواند زدن

با رخت پهلو اگر خورشید باشد پشت روش

من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن

[...]

کمال خجندی

یار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش

ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش

روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت

از چه شد باز اینچنین گندم نمای جو فروش

شاهدان از گوشها کردند درها را رها

[...]

حافظ

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه