گنجور

 
قاسم انوار

بر کنار طاس گردون زد هلال انگشت دوش

عاشقان را مژده ایام عید آمد بگوش

ماه نو را بر فلک دانی قران بهر چه بود؟

عید شد، یعنی ز جام زر شراب لعل نوش

می فروشی، هر چه هست، از خودفروشی بهترست

چند عیب می فروشان می کنی ای خودفروش؟

پرده از عیب کسان برداشتن نبود هنر

گر نیاری پاک شستن عیبشان، باری خموش!

هرزه گویی و جهان گردی نه کار عارفست

کیست عارف؟ رهرو بنشسته، سر تا پا بهوش

گرچه نتوانی به کوشش دامن مردان گرفت

کاهلی بگذار و چندانی که بتوانی بکوش