گنجور

 
صائب تبریزی

پوچ شد از دعوی بیهوده مغز خود فروش

آب را کف می کند دیگی که ننشیند ز جوش

می کنند از سود، مردم خرج و ازبی حاصلی

می کند از مایه خود خرج دایم خود فروش

از هزار آهو یکی راناف مشکین داده اند

صوفی صافی نگردد هرکه شد پشمینه پوش

هرچه می گویند بامن ناصحان شایسته ام

بی تأمل پنبه غفلت بر آوردیم ز گوش

می کند مستی گوارا تلخی ایام را

وای برآن کس که می آید درین محفل به هوش

می زند حرفی برای خویش واعظ، می بکش

نیست پشمی در کلاه محتسب، ساغر بنوش

خرقه آلوده ما را بهای می گرفت

نیست در اندک پذیری کس چو پیر میفروش

عاشقان رااز گرستن دل نمی گردد خنک

چشمه خورشید را شبنم نیندازد ز جوش

نیست گر پیوسته با هم تاوپود حسن و عشق

چون شود پروانه ساکن؟ شمع چون گردد خموش

دست بردل می نهم چون شوق غالب می شود

می کنم با خاک آتش را زبی آبی خموش

گرچه ازنطق است صائب جوهر تیغ زبان

درنظر دارد شکوه تیغ، لبهای خموش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

نیست از قدر و خطر در هفت کشور هم کفوش

زین همی نازد ولیش و زان همی سوزد عدوش

گر عدو خواهد که در راه خلافش دم زند

نم نماند در دهانش دم بگیرد در گلوش

اوج علیین نخوانم همت عالیش را

[...]

امیرخسرو دهلوی

مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش

سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش

گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار

از پی یک جرعه می بر باد داده عقل و هوش

مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف

[...]

سیف فرغانی

ای خریداران رویت عاشقان جان فروش

شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش

با قفاداران انجم ماه نتواند زدن

با رخت پهلو اگر خورشید باشد پشت روش

من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن

[...]

کمال خجندی

یار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش

ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش

روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت

از چه شد باز اینچنین گندم نمای جو فروش

شاهدان از گوشها کردند درها را رها

[...]

حافظ

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه