گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

بی‌تو مرگ آسوده سازد اضطراب دل مرا

آنچه گردابست عالم را بود ساحل مرا

ناید از دستم گشاد عقدهای دل که هست

ناخنم سست و هزاران عقده مشکل مرا

در محیط عشق کز وی نیست امید نجات

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای که دارد حسن سنگین دل گران گوش ترا

ناله کی در خاطرت آرد فراموش ترا

گیرمت چون تنگ در بر سر مکش از من که نیست

جامه‌ای چسبان‌تر از آغوشم آغوش ترا

خوردن خونم چه غم گر گل کند زانرخ که هست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

از پی احیای من روح روان من بیا

قالب بی‌جانم از هجر تو جان من بیا

چون زدی تیری و بر خاکم فکندی بر سرم

از قفای تیر خود ابروکمان من بیا

چند باشم تلخ‌کام از حسرت گفتار تو

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

بی‌تو گو سوزد ز برق آه گشت دل مرا

نیست هرگز حاصلی زین کشت بی‌حاصل مرا

کاش ایدل گلرخان و شعله رخساران کنند

بلبل گلشن ترا پروانه محفل مرا

کی رهم از ورطه عشقت که خواهد ناخدا

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

بس که بر دل زخم جور از خار و خس باشد مرا

در گلستان حسرت کنج قفس باشد مرا

گر به پای ناقه‌ات قدر جرس باشد مرا

از شعف نالم درین ره تا نفس باشد مرا

شمعم و فارغ ز هر آتش که بهر سوختن

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

صبح شد ساقی بشو ز آیینهٔ رو زنگ خواب

جام زرین را به دور انداز همچون آفتاب

تشنهٔ فیضی منه جام می از کف تا به هم

الفت شیر و شکر دارند صبح و ماهتاب

زاهد و سجاده تقوی الی یوم النشور

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

آنکه با من همنشین در عشق جانان من است

کیست غیر از دل که آنهم دشمن جان من است

نیست با کم از سیه بختی که داغ عشق او

روز و شب مهر منیر و ماه تابان من است

گشته روزم تیره زان زلف و گواه دعویم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ز الفت خوبان که سودش اشک و آهی بیش نیست

بهره‌ای گر هست عاشق را نگاهی بیش نیست

پیک عاشق سوی معشوقان نگاهی بیش نیست

ترجمان بی‌زبان عشق آهی بیش نیست

نیست شکر و شکوه‌ای ز افزایش و کاهش مرا

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

جور خوبان غمزدای جان غمناک من است

در محبت آنچه زهر غیر تریاک من است

از غمش شادم و زین غمگین که قدر افزون برش

جیب چاک غیر را از سینه چاک من است

از هوایش آتشم افروخت وقت آمد تمام

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

در چمن جوری که از باد خزان بر گل گذشت

انتقام آن ستم باشد که بر بلبل گذشت

کرده مرغان چمن را غیرتش آشفته حال

بازپنداری صبا بر طره سنبل گذشت

زیر آب از گریه‌ام نبود کنون طاق سپهر

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت

طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت

پای من برناید از گل ورنه در راه طلب

سوی منزل رهروی هر گام از گل رست و رفت

نه دل ما را همین از نیش غم افکار ساخت

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

زد قدم هرکس به گیتی پیشه دیگر گرفت

وقت رندی خوش که در دیر آمد و ساغر گرفت

در هوای گلشن آن مرغ به خاک افتاده‌ام

کاتشم از گرم پروازی به بال و پر گرفت

جور کمتر کن مبین کوتاه دستم را که هست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

بگذر از دیر و حرم جانانه جای دیگر است

خانه دل جای او وین خانه جای دیگر است

شد دلم از دوری دلبر خراب اما چه سود

گنج جای دیگر و ویرانه جای دیگر است

چون می از مینای چرخ آید به جام عشرتم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

گر چو من از گلشن عشقش بدل جز خار نیست

ناله بلبل چرا چون ناله من زار نیست

گرنه با اغیار سرگرمی چو شمع امشب چرا

برنخیزد از دلم آهی که آتش بار نیست

نیست تنها خسته جان من که در اقلیم عشق

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

به هر کام غیر آن شیرین‌سخن می‌پرورد

از سخن شهدی که در کنج دهن می‌پرورد

به هر آغوش رقیب آن سیم‌تن می‌پرورد

سیم خامی کاندرون پیرهن می‌پرورد

ریزد از هم آشیان‌ها را چمن پرا چرا

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

یار یار امروز یاری نیست یاران را چه شد

کس بکس مهری ندارد دوستداران را چه شد

دجله‌ها خشکید و از دریا بخاری برنخاست

کشت عالم زرد گشت ابر بهاران را چه شد

هیچ کس زین دوستان ظاهری نبود که نیست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی می‌زند

سوخت از شوقم که حرف آشنائی می‌زند

چون به صیدی غمزه‌ات تیر جفایی می‌زند

ناوک رشگی بجان مبتلائی می‌زند

چاره‌ام مر گست در بحر غمت از اضطراب

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

دیدی آخر آنچه با من طالع ناساز کرد

یار را از من مرا از یار غافل باز کرد

میسرودم بر گلی یکچند همچون بلبلی

ناگهان برگ سفر آن گل ز گلشن باز کرد

سخت‌گیریهای هجرش بر فشار طایرم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

هرگز ای گل از تو بلبل شیوه یاری ندید

مدعی جز عزت و عاشق بجز خواری ندید

عندلیب ما که عمری همقفس با زاغ بود

از رهائی دید ذوقی کز گرفتاری ندید

غیر من کز کف دلم افکند و کم کردش که داد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

گشت مرغی زخمی تیری دلم آمد به یاد

طایری غلتید در خون بسملم آمد به یاد

نوحه جغدی شنیدم دوش از ویرانه‌ای

ناله‌ام آمد به خاطر منزلم آمد به یاد

پرتوافکن شد به بزم تیره‌روزی مهوشی

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳