سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت
طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت
پای من برناید از گل ورنه در راه طلب
سوی منزل رهروی هر گام از گل رست و رفت
نه دل ما را همین از نیش غم افکار ساخت
هر طرف ان سر و سیم اندام صد دل خست و رفت
گر حجاب از دیدنش مانع نبودش پس چرا
ساخت پیش چهره گلفام حایل دست و رفت
گر نبود از باده امشب سرگران با من چرا
گشت در بزم من ناکام داخل مست و رفت
ریخت خونم را و بر خاکم فکند افغان که ساخت
از ره کینم چو نقش گام قاتل پست و رفت
از کمندش جستی و شد ورد مشتاق این سخن
طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.