گنجور

 
مشتاق اصفهانی

یار یار امروز یاری نیست یاران را چه شد

کس بکس مهری ندارد دوستداران را چه شد

دجله‌ها خشکید و از دریا بخاری برنخاست

کشت عالم زرد گشت ابر بهاران را چه شد

هیچ کس زین دوستان ظاهری نبود که نیست

دوستی دشمن بباطن دوستداران را چه شد

کس نمیآرد بجولان رخش در میدان عشق

مانده است این عرصه خالی شهسواران را چه شد

رسم مهر و شیوه یاری نمیداند کسی

مهرورزانرا چه حال افتاد یاران را چه شد

گیرد ابری گر هوا هر قطره او کار برق

میکند در کشت عالم فیض باران را چه شد

بسته درگاه امید و نشنود گوش کسی

زان صدای حلقه امیدواران را چه شد

خالیست از سروگل سرتاسر گلزار حسن

سروقدانرا چه گشت و گل‌عذاران را چه شد

از نواسنجان تهی این باغ و از شاخی به گوش

ناله مرغی نمی‌آید هزاران را چه شد

دانه‌‌ها بس تشنه‌لب آتش بجان در زیر خاک

از برای قطره‌ای ابر بهاران را چه شد

ذره نور محبت در دل مشتاق نیست

در زمین سینه تخم مهرکاران را چه شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode