گنجور

 
مشتاق اصفهانی

بس که بر دل زخم جور از خار و خس باشد مرا

در گلستان حسرت کنج قفس باشد مرا

گر به پای ناقه‌ات قدر جرس باشد مرا

از شعف نالم درین ره تا نفس باشد مرا

شمعم و فارغ ز هر آتش که بهر سوختن

شعله آهی تمام عمر بس باشد مرا

ناله‌ام خواهد رهاند از قید هستی چون سپند

عاقبت فریاد من فریادرس باشد مرا

می‌کشند از من حریفان دردسر این است و بس

نشئه‌ای گر چون شراب نیم‌رس باشد مرا