گنجور

 
مشتاق اصفهانی

در چمن جوری که از باد خزان بر گل گذشت

انتقام آن ستم باشد که بر بلبل گذشت

کرده مرغان چمن را غیرتش آشفته حال

بازپنداری صبا بر طره سنبل گذشت

زیر آب از گریه‌ام نبود کنون طاق سپهر

بارها سیل سرشگم از سر این پل گذشت

در چمن آن بلبل افسرده‌ام کز دل مرا

برنیامد ناله زاری و فصل گل گذشت

از جفای خار مرغان قفس آسوده‌اند

آه از آن محنت که در گلزار بر بلبل گذشت

ترک عالم آید از مشتاق چون آید بهار

از سر پیمانه نتواند به فصل گل گذشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode