گنجور

 
مشتاق اصفهانی

آنکه با من همنشین در عشق جانان من است

کیست غیر از دل که آنهم دشمن جان من است

نیست با کم از سیه بختی که داغ عشق او

روز و شب مهر منیر و ماه تابان من است

گشته روزم تیره زان زلف و گواه دعویم

خاطر آشفته و حال پریشان من است

بندی عشقم چه می‌خوانی ز زندانم به باغ

کنج زندان باغ و طرف باغ زندان من است

تا درین گلزار خاری هست از جورش چو گل

چاک مشتاق از گریبان تا به دامان من است