قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی میزند
سوخت از شوقم که حرف آشنائی میزند
چون به صیدی غمزهات تیر جفایی میزند
ناوک رشگی بجان مبتلائی میزند
چارهام مر گست در بحر غمت از اضطراب
نسپرد تا غرقه جان را دست و پائی میزند
من خموشم در سر کویت ز بیم مدعی
ورنه هر مرغی بگلزاری نوائی میزند
کشت ما را برق جانسوز غمت تنها نسوخت
خویشتن را هر دم این ظالم بجائی میزند
خویش را خواهد به یاد قاتل آرد روز حشر
گر شهید عشق حرف خونبهائی میزند
عشق جانسوز آتشی باشد که هر دم از تفش
دود آهی سر ز جان مبتلائی میزند
چون نگردد در رهت مشتاق پامال ستم
هرکه میآیی بر آن افتاده پائی میزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هم عفی الله نی که ما را مرحبائی می زند
عارفانرا در سراندازی صلائی می زند
آشنایانرا ز بیخویشی نشانی می دهد
بینوایانرا ز بی برگی نوائی می زند
اهل معنی را که از صورت تبرّا کرده اند
[...]
مطرب امشب ناله سر کرده است، نایی میزند
در میان ناله حرف آشنایی میزند
خدمت دیرین من بین، ورنه در آغاز عشق
هرکه را بینی دم از مهر و وفایی میزند
نو گرفتار است دل، از اضطراب او مرنج
[...]
مرغ دل پر در هوای آشنایی میزند
فرصتش بادا که پر در خوش هوایی میزند
گوش و دل بگشا و بشنو نغمهٔ جان بخش نی
کین شکر لب دم ز لعل دلربایی میزند
این نواهای مخالف را مدد از یک دم است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.