گنجور

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

از غم لیلی به وادی گرچه مجنون می‌گریست

گر رموز عشق دانی لیلی افزون می‌گریست

رفته در محفل سخن از آتشین‌رویی که دوش

شمع را دیدم که از اندازه بیرون می‌گریست

خون ز چشم آشنا می‌ریخت در بزم وصال

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

گرچه ما را دسترس بر دامن آن ماه نیست

شکرلله از گریبان دست ما کوتاه نیست

بیقرار عشق را از محنت هجران چه باک

سیل را اندیشه از پست و بلند راه نیست

می کند دلجوئی احباب ما را بی حضور

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است

همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است

خواهش دنیا دگر در دل نمی‌گنجد مرا

داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است

دل جدا از حلقه زلفش نمی‌گیرد قرار

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

کاروان عشق را بانگ درای دیگرست

گوش ما بر ناله دردآشنای دیگرست

بر دل تنگم در فیضی است هر زخم ستم

بر تنم هر داغ باغ دلگشای دیگرست

شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

رفتم و برگشتنم دیگر بکوی یار نیست

رفتنم از کوی او این بار چون هر بار نیست

گر روم کمتر بکویش به که در کویش مرا

باعث خواری بجز آمد شد بسیار نیست

ریخت از گلبن گل و افغان که ما را باغبان

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ساختی خوارم، به عاشق گل‌عذاران این کنند؟

از نظر افکندی‌ام، یاران به یاران این کنند؟

کشت و افکند و به فتراکم نبست آن شهسوار

دیده‌ای هرگز به صیدی شهسواران این کنند؟

سوخت جانم از خمار و ساقی‌ام جامی نداد

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

هرکه از خون جگر چون لاله ساغر می‌کشد

منت احسان کی از چرخ ستمگر می‌کشد

زآستان بی‌نیازی تا کف خاکی به جاست

کی سر ما خاکساران ناز افسر می‌کشد

می‌رود گرد یتیمی، کی بشستن از گهر؟

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

گریه نتوانست غم را از دل بیتاب برد

کی تواند کوه را از جای خود سیلاب برد

از غمت ای گوهر نایاب در بحر وجود

سر فرو هر کس به جیب خویش چون گرداب برد

باده عشرت نمی نوشد ز جام آفتاب

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

می‌رود از خویش دل چون دیده حیران می‌شود

ای خوش آن عاشق که محو روی جانان می‌شود

دور از انصافست کز بهر دعا برداشتن

آشنا دستی که با چاک گریبان می‌شود

از شکفتن می‌رود بر باد گل‌های چمن

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

زد مرا زخمی و از پیش نظر بگذشت حیف

نازده بر سینه‌ام زخم دگر، بگذشت حیف

کشتی ما را که عمری بود جویای نهنگ

بر کنار افکند موج و از خطر بگذشت حیف

گفتم از باغ تو چینم میوه‌ای، تا در گشود

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

بی‌تو خود را بس که از تاب و توان انداختم

بار هستی بود بر دوشم گران، انداختم

هر نهالی از فغانم گشت نخل ماتمی

در گلستانی که طرح آشیان انداختم

رهروان عشق را داغ از سرشگ افتاده بود

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

بس که دیدم سست‌عهدی از تو دل برداشتم

از تو ای پیمان‌شکن امید دیگر داشتم

داشتم امید وصل اکنون به هجران خوشدلم

عاقبت بر دل نهادم آنچه در سر داشتم

سرکشی ای شاخ گل از بلبل خود تا به چند

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

از بَرَت کی من به این الفت جدا خواهم شدن

من تن و تو جان جدا از جان کجا خواهم شدن

گر تو بوی پیرهن داری ز مشتاقان دریغ

از پی دریوزه در پیش صبا خواهم شدن

وقت آن آمد که گیرم گوشه‌ای از همدمان

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح امیرالمؤمنین و اظهار اشتیاق بزیارت آن بزرگوار گوید

 

ای خداوندی که در گیتی مثل شد در سخا

تا ابد از دولت دست و دلت بحر و سحاب

حرفی از جودت صدف را گوشزد گشت و همان

خویش را از شرمساری می کند پنهان در آب

گاه احسان چون درآری دست همت از بغل

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در وصف بهار ومدح حیدر کرار گوید

 

مژده بلبل راکه آمد گل بباغ شاخسار

شددگر صحن چمن چون محفل از رخسار یار

سبزه را افراخت قامت از نم فیض هوا

لاله را افروخت عارض از دم گرم بهار

همچون نخل طور آتش می دمد از شاخ گل

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح امام والمتقین و یعسوب الدین امیرالمؤمنین گوید

 

تا تو رفتی چون خدنگم از برای زیباصنم

سرنهادم چون کمان حلقه بر زانوی غم

آن سیه روزم که در شبهای هجران همچو شمع

می فشانم مشت خاکستر بسر تا صبحدم

دل بمرغان چمن نگذاشت از بس ناله کرد

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - آغاز

 

گر برون از هردو عالم گوشه‌ای پیدا کنم

می‌روم تا عزلتی از مردم دنیا کنم

دیده بی‌اشک را چون چشم عینک نور نیست

شمع‌سان می‌خواستم چشم تری پیدا کنم

بزم عیش از یک دگر پاشید چون اوراق گل

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

دیده ام گر تشنه دیدار باشد دور نیست

تربیت او را چو گوهر جز در آب شور نیست

عارفان را لحظه‌ای در بحر هستی چون حباب

خانه دل در هوای عشق او معمور نیست

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷

 

در جهان از داوری هرگز نیاید داوری

کو روا دارد ستم بر محرمان لشکری

نقد فرصت چون ز دستم رفت گشتم دیده‌ور

دادم از کف چون گهر را کرد بختم گوهری

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت

رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت

خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار

در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت

طبیب اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode