ادیب الممالک » دیوان اشعار » اصطلاحات علم رمل » شمارهٔ ۷ - ایضا
فرد و سه زوج است لحیان اولین مسعود و خارج
ناری و برجیس و جسم و جان و سیراعلی المعارج
فرد و زوجی فرد و زوجی قبض خارج چون شماری
مال و اعوان سعد دوم شمسی و آبی و ناری
زوج و فردی زوج و فردی قبض داخل گشته حاکی
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۰
از کلام و خنده دشنام و گله، ضرب و کنایت
شور و شیرین تند و تلخ و ترش و تیز است آن زبانش
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۲۸
اسم گل پیش لبش بردن خطا باشد لب او
بهتر است گل یقین است این که گفت و گو ندارد
پیش روی چشم او گر لاله و نرگس بروید
لاله و نرگس یقیناً هیچ چشم و رو ندارد
از برای بوسهای از روی او دل میشود خون
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۱ - ایضاً فی رثائه علیه السلام
ایکه از زخم فراوان مظهر بیچند و چونی
در حجاب خاک و خون چون شاهد غیب مصونی
آه و وایلا چنان کوبیدۀ سم هیونی
همچو اسم اعظمی که حیطۀ دانش برونی
ویکه با آن تشنه کامی غرقۀ دریای خونی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۴ - بمیرم یا نمیرم
باز ز ابروی کمان و نوک مژگان زد به تیرم
بار الها چارهای کن سخت در چنگش اسیرم
دست از پا پیش شمشیرش خطا کردن نیارم
نیستم ز امرش گریزان وز قبولش ناگزیرم
ناوک تیر تو گر صد بار از پستان مادر
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۴ - یار و دیار
یار اگر بیگانه با اغیار میشد بد نمیشد
وز صمیم قلب با ما یار میشد بد نمیشد
(جایگزین مسند درباریان سفلهپرور)
جنس قاطرچی و سردمدار میشد بد نمیشد
(کعبه افراد جانی، قصر شاه جورگستر)
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
ای کمانابرو به عاشق کن ترحم گاه گاهی
ور نه روزی بر جهد از قلب مسکین تیر آهی
آفتابا از عطوفت، بخش بر جانها فروغی
پادشاها از ترحم، کن به درویشان نگاهی
گر گنه باشد که مردم برندارند از تو دیده
[...]
ملکالشعرا بهار » ترجیعات » در رثاء سیدالشهداء (ع)
ای فلک آل علی را از وطن آواره کردی
زان سپس در کربلاشان بردی و بیچاره کردی
تاختی از وادی ایمن غزالان حرم را
پس اسیر پنجهٔ گرگان آدمخواره کردی
جسم پاک شیرمردان را نمودی پاره پاره
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
در سیاست آنکه شاگرد است طفلِ مکتبی را
کی به استادی تواند خویش سازد اجنبی را
این وَجیهُالْمِلّهها هستند قاصِر یا مُقَصِّر
برکنید از دوششان پاگون صاحبمنصبی را
پای بنهادند گمراهانه در تیهِ ضلالت
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
سرپرست ما که مینوشد سبک رطل گران را
میکند پامال شهوت دسترنج دیگران را
پیکر عریان دهقان را در ایران یاد نارد
آنکه در پاریس بوسد روی سیمینپیکران را
شد سیه روز جهان، از لکهٔ سرمایهداری
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
در کهن ایرانِ ویران انقلابی تازه باید
سخت از این سستمردم قتل بیاندازه باید
تا مگر از زردرویی رخ بتابیم ای رفیقان
چهرهٔ ما را ز خونِ سرخ دشمن غازه باید
نامِ ما، در پیشِ دنیا پست از بیهمّتی شد
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
نازم آن سروِ خرامان را که از بس ناز دارد
دستهٔ سنبل مدام از شانه پاانداز دارد
رونما گیرد ز گل چون رو نماید در گلستان
بر عروسانِ چمن آن نازنین بس ناز دارد
ساختم با سوختن یک عمر در راهِ محبّت
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
آنکه از آرا خریدن مَسنَدِ عالی بگیرد
مملکت را میفروشد تا که دلّالی بگیرد
یک ولایت را به غارت میدهد تا با جسارت
تُحفه از حاکم ستاند، رشوه از والی بگیرد
از خیانت کور سازد آنکه چشمِ مملکت را
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
روزگاری شد که سر تا پا دلی غمناک دارم
همچو صبح از دست غم هر شب گریبان چاک دارم
من تن تنها و خلقی دشمن جانند، اما
دوست چون شد دوست با من کی ز دشمن باک دارم
آتش غم داد بر باد فنا بنیاد هستی
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
نیمه شب زلف را در سایه مه تاب دادی
وز رخ چون آفتابت زینت مهتاب دادی
چشم می آلوده را پیوستگی دادی به ابرو
جای ترک مست را در گوشه محراب دادی
ابرویت را پر عرق کردی دگر از آتش می
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح مولی الکونین علیعلیهالسلام
درحقیقت جان ندارد هرکسی جانان ندارد
هرکسی جانان ندارد درحقیقت جان ندارد
جان که جان باشد نیاساید دمی بیروی جانان
پس محققدان که هرکس این ندارد آن ندارد
معنی اندر صورت آدم همان عشقست آری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح مولی الکونین اباالحسنین علی علیهالسلام
هر وجودی شور عشق مرتضی در سر ندارد
بهتر آن باشد که از خواب عدم سر برندارد
زیب لوح آفرینش نقش نام اوست آری
کلک نقاش ازل نقشی از این بهتر ندارد
کرد تیغ او مسخر عالم کون و مکان را
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح حضرت مولیالموالی علی علیهالسلام
دیده من غیر دیدار علی جوید نجوید
یا زبانم غیر اوصاف علی گوید نگوید
دست من غیر از کتاب مدح او گیرد نگیرد
پای من غیر از طریق عشق او پوید نپوید
مزرع جانم که آب آن بود از جوی رحمت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح مولیالموالی حضرت امیرالمؤمنین (ع)
مظهری گردید ظاهر دوش بر عین الیقینم
کز تماشای جمالش رفت از کف عقل و دینم
لوحش الله از جمال او که چون دیدم بیاسود
از غم و اندوه بیپایان دل اندوهگینم
کرد دیدار بهشت جاودان طلعت وی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در مدح مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
روزگاری شد که مدح حضرت مولاست کارم
کارم اینست و خوشست الحمدلله روزگارم
روزگاری بهتر از این چیست کاندر روزگاران
چون نمانم من بماند مدح مولا یادگارم
مزرع هر دل که در آن هست تخم مهر حیدر
[...]