گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای فلک آل علی را از وطن آواره کردی

زان سپس در کربلاشان بردی و بیچاره کردی

تاختی از وادی ایمن غزالان حرم را

پس اسیر پنجهٔ گرگان آدمخواره کردی

جسم پاک شیرمردان را نمودی پاره پاره

هم دل شیر خدا را زین مصیبت پاره کردی

گوشوار عرش رحمن را بریدی سر، پس آنکه

دخترانش را ز کین بی‌گوشوار و یاره کردی

جبههٔ فرزند زهرا را ز سنگ کین شکستی

تو مگر ای آسمان‌! دل‌را ز سنگ‌خاره کردی

تا کنی خورشید عصمت را به ابر کینه پنهان

دشت را ز اعدای دین پرثابت و سیاره کردی

جورها کردی از اول در حق پاکان ولیکن

در حق آل پیمبر جور را یکباره کردی

کودکی دیدی صغیر اندر میان گاهواره

چون ‌نکردی شرم‌ و ازکین قصد آن گهواره کردی

چاره می‌جستند در خاموشی آن طفل گریان

خود تو در یک ‌لحظه از پیکان ‌تیرش چاره کردی

سوختی از آتش کین خانهٔ آل علی را

وایستادی بر سر آن آتش و نظاره کردی

خانمان آل زهرا رفت بر باد از جفایت

آوخ از بیداد و داد از جور و فریاد از جفایت

آسمانا جز به کین آل پیغمبر نگشتی

تا نکشتی آل زهرا را از این ره برنگشتی

چون فکندی آتش کین در حریم آل یسین

ز آه آتش بارشان چون شد که خاکستر نگشتی

چون بدیدی مسلم اندر کوفه بی‌یار است و یاور

از چه‌رو او را در آن بی‌یاوری یاور نگشتی

چون دو طفل مسلم اندر کوفه گم کردند ره را

از چه آن گمگشتگان را جانبی رهبر نگشتی

چون به زندان عبیداله فتادند آن دو کودک

از چه‌ رو غمخوار آن دو کودک مضطر نگشتی

چون تن آن کودکان از تیغ حارث گشت بی‌سر

از چه ‌رو بی‌تن نگشتی از چه‌ رو بی‌سر نگشتی

چون شدند آن کودکان از فرقت مادر گدازان

از چه رو برگرد آن طفلان بی‌مادر نگشتی

چون حسین‌بن علی با لشکرکین شد مقابل

از چه پشتیبان آن سلطان بی‌لشکر نگشتی

چون دچار موج غم شد کشتی آل محمد

از چه رو ای زورق بیداد! بی‌لنگر نگشتی

خانمان آل زهرا رفت بر باد از جفایت

آوخ از بیداد و داد از جور و فریاد از جفایت