گنجور

 
صغیر اصفهانی

روزگاری شد که مدح حضرت مولاست کارم

کارم اینست و خوشست الحمدلله روزگارم

روزگاری بهتر از این چیست کاندر روزگاران

چون نمانم من بماند مدح مولا یادگارم

مزرع هر دل که در آن هست تخم مهر حیدر

من ز جوی طبع در آن پاک مزرع آبیارم

این شنیدستی که اندر لیله الاسری پیمبر

اشتران را دید من خود اشتری از آن قطارم

ورنداری باور و حجته همی خواهی نظرکن

بر کتاب مدح او در دست من کاین هست بارم

تا علی را مدح گویم تا گدای کوی اویم

راستی از سلطنت با اینکه عورم هست عارم

افتخار دیگران گر هست جاه و مال و منصب

من غلام حیدرم این بس به دوران افتخارم

آنچنان مستم ز جام ساقی کوثر که دانم

نفخهٔ صور قیامت هم نسازد هوشیارم

بنده عشق ویم گو تا بدانند اهل عالم

خم شدن اینجا نمی‌شاید که من اشتر سوارم

فاش از عشقش انا الحق گویم و در دعوی خود

پایدارم ور بیفتد کار بر بالای دارم

من به دنبال وی اینجا آمدم افتان و خیزان

ور نه هرگز اندر این عالم نیفتادی گذارم

از دل خود هرچه میپرسم ز رسم و راه و آئین

گوید اینها چیست من از عشق حیدر بیقرارم

گر ز سودای علی سازم جنون خویش ظاهر

میکنند این عاقلان مانند طفلان سنگسارم

آنکه میخواند مرا غالی قصور خود نداند

هرچه خواهد گو بگو من عاشق شیدای یارم

با علی باشد همه کار خدا من کار خود را

گر گذارم با علی باشد چه نقصانی بکارم

یا علی ای مظهر ذات و صفات حی بیچون

خود تو دانی پای تا سربنده عجز و انکسارم

گر مرا بر آستان خوانی زهی بخت سعیدم

ور مرا از در برانی وای بر حال فکارم

گر بدوزخ میفرستی خود تویی مولا و میرم

ور بجنت میبری هستی تو صاحب اختیارم

پادشاها من صغیر مستمندم کز دو عالم

گشته‌ام مستغنی و بر حضرتت امیدوارم

هرچه هستم از تو هستم در نگر از چشم لطفم

یعنی آور از میان بحر محنت بر کنارم