گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

ز تیغ ناز خون خلق بیرحمانه می ریزد

به آیینی که گویی باده در پیمانه می ریزد

فشارد بر دلم دندان ز هر دندانه از غیرت

چو طرح اختلاط آن زلف کج با شانه می ریزد

به سعی خود گشودن کی توان قفل در روزی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

 

زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد

زدرد ناله ام افغان دل هر سنگ بردارد

ته سنگ گرفتاری نماند از نگین دستش

تواند هر که دل از فکر نام و ننگ بردارد

ز دل گرد کدورت برد اشارتهای ابرویش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

سهی سروی که رفتارش ز دل خوناب می ریزد

ز هر نقش قدم رنگ گل مهتاب می ریزد

دل هر کس که بگدازد ز سوز نالهٔ بلبل

به جای اشک از مژگان گلاب ناب می ریزد

شب بیداد هجرانت ز بس بر خویش می پیچم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۵

 

چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد

به تن هر قطره خونم دانهٔ زنجیر می گردد

خیالش را ز بس در پرده های دل نهان دارم

فلک از دود آهم صفحهٔ تصویر می گردد

بقدر سوز دل گر دود آه از سینه برخیزد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

زبزم غیر در ظاهر چه شد گر یار برگردد

چو مژگانش ز خود یارب دلش زاغیار برگردد

در آوازم اثر کرده است از بس ضعف تن بی او

صدای ناله ام حاشا که از کهسار برگردد

شوی با لطفش ار با خاک یکسان صاحب اقبالی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳

 

دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد

که شاخ گل به چشمم حکم تیغ خونفشان دارد

بود در پردهٔ نومیدیم امیدواریها

که در خود هر گره چون غنچه ناخنها نهان دارد

بلغزد پای دلها بسکه سوی پستی فطرت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

فلک تیغ ستم کی از من مهجور بردارد؟

کجا از عاشقان زار دست زور بردارد؟

ز چشم اشک ندامت بسکه دردآلود می ریزد

ز سیلاب سرشکم بحر رحمت شور بردارد

دلم در خوردن خوناب غم زین پس نیندیشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد

فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد

زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن

که چشم جادوی او بندها بر مار می بندد

مرا افسرده دارد سردمهریهای او چندان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد

وگرنه هر گلی کز خاک می‌روید صفا دارد

شکست نفس از فیض کمال نفس می‌باشد

ز غلتانی در یکدانهٔ ما آسیا دارد

رباید بیشتر دل را چو گردد حسن کامل‌تر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

اگر شه ور گدا کز مرگ دایم بر حذر باشد

بلند و پست دنیا رمزی از زیر و زبر باشد

مرا در شیشهٔ دل بادهٔ راز است می لرزم

که اینجا آمد و رفت نفس موج خطر باشد

مزن لاف محبت گر نداری همت شیران

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد

ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد

به نیسان بهاری لاف هم چشمی زند اشکم

گهر در دامن دل بسکه گفتار تو می ریزد

بنای زندگی تا چند می خواهی بپا باشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد

چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد

نیندازد خدا با سخت رویان کار یکرنگان

که با آیینه هر کس روبرو گردد دورو دارد

بهاران آنچنان عشرت فزا آمد که زاهد هم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد

چراغ خلوتم از خویش روشن چون گهر باشد

ز بس از خویشتن رفتند در بزم تو مشتاقان

تکلم بر لب حیرت نصیبات خبر باشد

اگر داری عزای فوت وقت ای دل خوشا حالت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

چو بیداد محبت بیش شد حاجت روا گردد

که دل را رخنه های سینه محراب دعا گردد

چو می از شیشهٔ واژون نگار ناز پروردم

گر آید سوی من از ناز در هر گام واگردد

غبار غم زبس داریم بر رو گرد برخیزد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

نه تنها غنچه را کیفیت چشمش سبو بخشد

که گل را عارض زلفش شراب رنگ و بو بخشد

اگر ساقی نگاه اوست مستان زندگانی کن

خدا جرم سیه کاران به چشم مست او بخشد

فلک جولان شوم در بیخودی از ساغر لطفش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد

شرر را در دل خارا چراغ طور می سازد

دل اهل ریا از ترک دنیا تیره می گردد

سحر را چشم پوشیدن شب دیجور می سازد

ز دونان بیشتر اهل بصیرت در تعب باشند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

شکست از جوش غم بازار رنگم ناله پیدا شد

به خود پیچید آهم شعلهٔ جواله پیدا شد

سرشکم آب و رنگ خون حسرت گشت بی‌رویت

به خون غلتید آهم بی‌تو داغ لاله پیدا شد

تب عشقش ز بس بی‌تاب دارد خاطر جویا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد

که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد

زخاکم آن قدر بود بهار درد می آید

که چون گردم نشیند بر زمین فریاد برخیزد

زهجرت اشک خونین ریخت دردآلود از چشمم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

ز چشمم جز سرشک لعل‌گون بیرون نمی‌آید

بلی هرگز در از دریای خون بیرون نمی‌آید

نمک‌ها بر جراحت زد تن درد آشنایم را

دلم از خجلت شور جنون بیرون نمی‌آید

دلم را هرقدر خواهی به سنگ امتحان بشکن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

زفن خویش نفعی اهل فن هرگز نمی یابد

زبان چون گوش فیضی از سخن هرگز نمی یابد

چو ریگ شیشهٔ ساعت کسی ذوق سفر داند

که آرام و سکون را در وطن هرگز نمی یابد

برون از پوست سیر عالم آزادگی خواهم

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۱
sunny dark_mode