گنجور

 
جویای تبریزی

زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد

زدرد ناله ام افغان دل هر سنگ بردارد

ته سنگ گرفتاری نماند از نگین دستش

تواند هر که دل از فکر نام و ننگ بردارد

ز دل گرد کدورت برد اشارتهای ابرویش

مگر این صیقل از آیینهٔ ما زنگ بردارد

به رنگ پرتوی کز شمع محفل هر طرف افتد

هوا از پهلوی رخسارهٔ او رنگ بردارد

سر و کار دل دیوانه ام افتاد با طفلی

که هر جا ناله بر می دارد این سنگ بردارد

نه تنها جذب حسنش می برد از سینه دل جویا

صفا ز آیینه، از می نشئه وز گل بردارد