گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۴

 

نکرده از دو عالم دست کوته

قدم نتوان زدن با سالک ره

نشد با خویشتن هم ره موحد

دورنگی درنگنجدد حاش لله

درین ره پای بر جا باش چون قطب

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۸

 

زهی از عنبر سارا نغوله

کمندست آن که داری یا نغوله

ظریفت گفتن و چالاک رفتن

لطیفت گردن و زیبا نغوله

چرا دربندِ زنجیرش فکندی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۲

 

غریبا گر خبر داری ز خانه

فرود آی و مکن چندین بهانه

اگر دنیا فرو ریزند از هم

محبت بر سر آید از میانه

مکن روزِ قیامت عرض بر من

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۵

 

منم آن زاهد دورِ زمانه

که باشم ساکنِ خمّارخانه

گهی پوشیده رنگ صوفیانه

گهی بسته قبای کافرانه

گهی از کار دنیا بر کرانه

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۶

 

سگالی هست ما را در میانه

که می‌باید شدن با او روانه

میانِ ما و او چیزی نمانده‌ست

مگر ماییِ ما دام است و دانه

به جز اویی که هستِ اوست مطلق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۸

 

به مزدِ جان خود بر من ببخشای

دمی در کلبه ی احزان ما آی

چه معنی دارد این نامهربانی

بیا ای رشک مهر عالم آرای

بیا ای دیده را چون روشنایی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۳

 

اگر خواهی که خود را بازیابی

میان محرمان راز یابی

غلط کردم در او شو محوِ مطلق

چو گشتی محو آن‌جا بازیابی

همایِ عشق را بر فرق تسلیم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۱

 

چه شب بود آن که از ما برشکستی

کزان شب باز در در وصل بستی

چه رسوا کردی اندر شهر ما را

شدی در پرده‌ی عصمت نشستی

رقیبان گرچه مانع می‌شوندت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۷

 

چه شورست این که در عالم فکندی

زلازِل در بنی آدم فکندی

به شش روز این همه بر هم نهادی

به روزِ هفتمین از هم فکندی

از آن دادی تحرّک آسمان را

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۸

 

مرا گر همّتی مردانه بودی

خلاصم از دلِ دیوانه بودی

چنین جانم ز دل کی سیر گشتی

اگر جانانه‌ام هم خانه بودی

غلط کردم که در شریان جان است

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۳

 

مرای ای یار ضایع می‌گذاری

ترّحم کن گر آمد وقت یاری

من مظلوم در دستِ تو عاجز

که داند تا تو ظالم در چه کاری

خیالت گو وداعِ جاودان کن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۵

 

خوش ایّامی و خرّم روزگاری

که صحبت داشتم با تو یاری

دمی کاندر فراقت می برآرم

چه گویم زندگانی نیست باری

چه راحت باشدش هیچ از جوانی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۳

 

دگر بار از نسیم نو بهاری

خجل شد نافۀ مشکِ تتاری

خطیب باغ شد بر منبرِ سرو

برون آمد گل از سترِ عماری

سحرگه کرد پر لؤلوی منثور

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۴

 

بیا یارا که آمد وقتِ یاری

مرا بی خویشتن تا چند داری

به نومیدی چو من بی چاره ای را

روا باشد که ضایع می گذاری

جفا بردن ز دشمن بر امیدی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷

 

ترا خود نیست راه و رسمِ یاری

که یاران را معطّل می گذاری

چرا بر هیچ بی دل رحمتی نیست

چه دل داری مگر خود دل نداری

قدم سهل است بر دنیا نهادن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۱

 

موحّدوار کن در عشق سیری

مبین گر صادقی جز دوست غیری

چنان بی خویش می باید محقّق

که مسجد باز نشناسد ز دیری

ز دست خو خلاصی جوی خود را

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۰

 

گر ز مردان صاحب درد باشی

در مردی زنی گر مرد باشی

تو را با نفس پروردن بود کار

همان باشد که بت پرورد باشی

برو چون قطب ساکن باش و بر جای

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۲

 

شدستم ناگهان در وجد و حالی

خراب از غمزه ی مست غزالی

نمی یارم به گفتن کز کجا ، کیست

که باشد با که دارد اتصالی

اگر از من بپرسی خضر وقتی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۵

 

نه وقتی با منت بودی وصالی

کنونت در نمی یابم به سالی

دریغا روزگار مهربانی

چه دوران بود خوابی و خیالی

چنین باشد هوای بی وفایان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۸

 

دلا گر قدرِ این دولت بدانی

دو دولت را دگر دولت نخوانی

ندانستی که قدرِ دوستی چیست

دریغا فوت کردی زندگانی

نمازی نیست رویی در دو قبله

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode