گنجور

 
حکیم نزاری

خوش ایّامی و خرّم روزگاری

که صحبت داشتم با تو یاری

دمی کاندر فراقت می برآرم

چه گویم زندگانی نیست باری

چه راحت باشدش هیچ از جوانی

کسی را کش نباشد غم‌گُساری

اگر بادی گذر دارد به کویت

ببین کز من نباشد بی‌غباری

و گر مرغی به بامت بر نشیند

بود بر بالش از من نامه واری

خرد بر صبر می‌دارد دلم را

قراری می‌دهد با بی‌قراری

ولیکن در هوای وصلِ خورشید

نباشد ذرّه را بس اختیاری

نزاری تا کی‌ای کوته‌نظر هان

که عمرت صرف شد در انتظاری

برو یاری به دست‌آور که دنیا

ندارد پیش دنیا اعتباری

 
 
 
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه