خوش ایّامی و خرّم روزگاری
که صحبت داشتم با تو یاری
دمی کاندر فراقت می برآرم
چه گویم زندگانی نیست باری
چه راحت باشدش هیچ از جوانی
کسی را کش نباشد غمگُساری
اگر بادی گذر دارد به کویت
ببین کز من نباشد بیغباری
و گر مرغی به بامت بر نشیند
بود بر بالش از من نامه واری
خرد بر صبر میدارد دلم را
قراری میدهد با بیقراری
ولیکن در هوای وصلِ خورشید
نباشد ذرّه را بس اختیاری
نزاری تا کیای کوتهنظر هان
که عمرت صرف شد در انتظاری
برو یاری به دستآور که دنیا
ندارد پیش دنیا اعتباری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساس دوری و غم نویسنده را از محبوبش بیان میکند. او در فراقت از معشوق نگران است و به یاد روزهای خوش گذشته میافتد. نویسنده به مشکلات عاشقانه اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که زندگی بدون عشق بیمعنی است. او از گذر عمر و انتظار بیثمری که سپری میکند صحبت میکند و به دیگران توصیه میکند که به دنبال عشق واقعی باشند، زیرا دنیا ارزش انتظار بیهوده را ندارد. در نهایت، او احساس میکند که وصال معشوق تنها دارایی واقعی زندگی است و در انتظار آن است.
هوش مصنوعی: ایام خوش و روزهای شادابی را یاد میکنم که در کنارت بودم و با تو صحبت میکردم.
هوش مصنوعی: در لحظهای که به عشق تو فکر میکنم، نمیدانم چه بگویم؛ زیرا زندگی بدون تو برایم بیمعناست.
هوش مصنوعی: زندگی در جوانی چقدر آسان است، زیرا هیچکس غم جدایی و دلتنگی را تجربه نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر باد به کوی تو بوزد، ببین که آیا از من اثری باقی مانده یا نه.
هوش مصنوعی: اگر پرندهای بر بام خانهات بنشیند، بر بالهایش نامهای از من خواهد بود.
هوش مصنوعی: عقل و فهم به دلم آرامش میدهد و به من کمک میکند تا با وجود بیقراریام، بتوانم شکیبا باشم.
هوش مصنوعی: اما در فضای وصال آفتاب، ذرهای هم اختیاری ندارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که با دید محدود زندگی میکنی، تا کی میخواهی منتظر بمانی؟ عمر تو در این انتظار هدر میرود.
هوش مصنوعی: به دنبال یاری باش و به دیگران کمک کن، زیرا دنیا و مادیات ارزش دائمی ندارند و گذرا هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.