دلا گر قدرِ این دولت بدانی
دو دولت را دگر دولت نخوانی
ندانستی که قدرِ دوستی چیست
دریغا فوت کردی زندگانی
نمازی نیست رویی در دو قبله
نبودی یک جهت با یار جانی
مُعوَّل نیست بر پروردنِ نفس
که از گرگان نمیآید شبانی
ز دردِ این پشیمانی گرفتم
نزاری ناله بر گردون رسانی
چه سود اکنون که از پیمان بگشتی
پریشان کردی ایامِ جوانی
مرا پیرانهسر کردی گرفتار
بدین بیچارگی و ناتوانی
به هر جانب که رفتی هر زمانم
بلایی دیگر آری ارمغانی
بیا باری کنون دریاب خود را
سبک بر هم زن اسباب گرانی
موحد وار از کثرت برون آی
که در گردابِ دورِ امتحانی
اگر دریافتی امروز خود را
وگرنه همچنین مشرک بمانی
نزاری گر ندانی قدر امروز
بسی یاد آوری کرد از جوانی
به سربر ، دستِ حسرت باز میگوی
دریغا روزگار مهربانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.