بیا یارا که آمد وقتِ یاری
مرا بی خویشتن تا چند داری
به نومیدی چو من بی چاره ای را
روا باشد که ضایع می گذاری
جفا بردن ز دشمن بر امیدی
بسی آسان تر از نومیدواری
بسی جور از فراقت بردم ای دوست
ز دشمن تا کی آخر بردباری
مباش آخر بدین نامهربانی
که یاد از دوستان هرگز نیاری
شکیبایی مدار از من توقّع
که من معذورم از آشفته کاری
ملاقاتی که رویت باز بینم
همین میخواهم از مولا به زاری
به رغبت جان به جانان واسپارم
همین باشد طریقِ حق گزاری
مقاماتی برون آرم که عشّاق
بیاموزند از من جان سپاری
چو من در بی خودی مشهور دهرم
ز من شینی نباشد بی قراری
میازار آخر ای یار دل آزار
نزاری تا به کی زار و نزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.