گنجور

 
حکیم نزاری

نه وقتی با منت بودی وصالی

کنونت در نمی یابم به سالی

دریغا روزگار مهربانی

چه دوران بود خوابی و خیالی

چنین باشد هوای بی وفایان

بگردد دم به دم حالی به حالی

نباشد عرصه ی ملک و وفا را

به نزدیک شما چندان مجالی

کم آخر از سلامی گر به یاران

نمی خواهی که بنمایی جمالی

گرم دل رفت مهر از جان نرفته ست

هنوزم با غمت هست اتصالی

نگه کن کز غمت با آن که کردی

نزاری را نمی گیرد ملالی