گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۱ - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین

 

چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست

زمانی بود و باز از جای برجست

بگفت این و دگر ره شد به روزن

ز روزن تیغ زد خورشید روشن

دگر ره گفت با رخش ره انجام

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۲ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

دل رامین ز گفتارش بپیچید

هم اندر دل جوابش را بسیچید

جوابش داد رامین گفت ماها

ز غم خواهد مرا کردن تباها

ندانم گفت من طرار چون مهر

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۳ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمنبر ویس گفت ای بی خرد رام

نداری از خردمندی بجز نام

جفا بر دل زند خشت گرانش

بماند جاودان بر دل نشانش

جفای تو مرا بر دل بمانده‌ست

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۴ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

دگر باره جوابش داد رامین

بدو گفت ای بهار بربر و چین

جهان چون آسیای گرد گردست

که دادارش چنین گردنده کرده‌ست

نماند حال او هرگز به یک سان

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۵ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمن‌بر ویس گریان بر لب بام

لب بام از رخش گشته وشی فام

نشد سنگین دلش بر رام خشنود

که نقش از سنگ خارا نسترد زود

اگرچه دلْش بر رامین همی سوخت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۶ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

به پاسخ گفت رامین دل افروز

شب خشم تو ما را شب کند روز

دو شب بینم همی امشب به گیهان

ازین تیره هوا و خشم جانان

بسا رنجا که بر من زین شب آمد

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۷ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمنبر ویس گفت ای بی وفا رام

گرفتار بلا گشتی سرانجام

چنین باشد سرانجام گنهگار

شود روزی به دام اندر گرفتار

نبید خورده ناید باز جامت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۸ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

به پاسخ گفت رامین دلازار

مکن ماها مرا چندین میازار

نه بس بود آنکه از پیشم براندی

نه بس آن تیر کم در دل نشاندی

نه بس چندین که آب من ببردی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۹ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

به پاسخ گفت ویس ماه پیکر

که از حنظل نشاید کرد شکر

حریر مهربانی ناید از سنگ

نبید ارغوانی ناید از بنگ

نگردد موم هرگز هیچ آهن

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۰ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

دگر ره گفت رامین ای سمنبر

دلم را هم تو دادی هم تو می‌بر

چه باشد گر تو از من سیر گشتی

همان کین مرا در دل بکشتی

مرا در دل نیاید از تو سیری

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۱ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

دگر باره سمنبر ویس مهروی

گشاد آواز مشک از عنبرین موی

جوابش داد ویس ماه رخسار

بت زنجیر زلف نوش گفتار

برو راما و دل خوش کن به دوری

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۲ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

دگر باره جوابش داد رامین

سر از چنبر مکش ای ماه چندین

تو این گفتار را حاصل نداری

به بیل صبر ترسم گل نداری

زبان با دلت همراهی ندارد

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۳ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمنبر ویس گفتا همچنین باد

ز ما بر تو هزاران آفرین باد

شبت خوش باد و روزت همچو شب خوش

دلت گش باد و بختت همچو دل گش

من آن شایسته یارم کم تو دیدی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهٔ خویش

 

شگفتا پر فریبا روزگارا

که چون دارد زبون خویش ما را

به ما بازی نماید این نبهره

چنان چون مرد بازی کن به مهره

گهی دلشاد دارد گاه غمگین

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۵ - فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب

 

بشد دایه سبک چون مرغ پران

نه از بادش زیان و نه ز باران

دلی کز مهر باشد ناشکیبا

نه از سرما بترسد نه ز گرما

به ره برف را گلبرگ پنداشت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۶ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

جوابی داد رامین دلازار

چنان چون حال ایشان را سزاوار

نگارا هرچه تو کردی بدیدم

همیدون هرچه تو گفتی شنیدم

مبادا آنکه در خواری نداند

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۷ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمن بر ویس جوشان و خروشان

دو چشمه خونش از دو چشم گریان

دریده ماه پیکر جامه بر بر

فگنده لاله گون واشامه از سر

همی گفت ای مرا چون جان گرامی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

جهان افروز رامین گفت ازین پس

نپنداری که از من برخورد کس

نورزم مهر تا خواری نبینم

ز غم، روشن جهان تاری نبینم

چه باید روز شادی گرم خودرن

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۹ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمنبر ویس دست رام در دست

ز داغ عاشقی بیهوش و سرمست

ز بس سرما تنش چون بید لرزان

ز نرگس بر سمن یاقوت ریزان

همی گفت ای مرا چون دیده درخور

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن

 

چو ویس دلبر از رامین جدا شد

هوا همچون دمنده اژدها شد

چه برفش بود و چه زهر هلاهل

که در ساعت همی بفسرد ازو دل

سیه ابری برآمد صف بپیوست

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode